گروه آموزشی قله

شروع داستان: 

میشل، زنی ۳۵ ساله و موفق در یک شغل با درآمد خوب بود. به نظر می‌رسید که زندگی‌اش هیچ کمبودی ندارد. اما او در درون خود همیشه احساس می‌کرد که چیزی کم است. احساس می‌کرد که با وجود همه موفقیت‌ها و دستاوردهایش، هنوز در جایگاهی نیست که می‌خواهد. از طرفی، در روابط شخصی‌اش نیز مشکلاتی داشت. او سال‌ها بود که با همسرش دچار بحران‌های ارتباطی بود و گاهی حتی از خود می‌پرسید که آیا این رابطه واقعاً باید ادامه پیدا کند یا نه. این نارضایتی‌ها، از زندگی حرفه‌ای گرفته تا روابط شخصی‌اش، به یک بحران تبدیل شده بود.

میشل برای مدت‌ها درگیر این احساسات منفی بود. او از درون در تلاش بود که خودش را تغییر دهد، اما هر بار که دست به کاری می‌زد، احساس می‌کرد که انگار چیزی سد راهش شده است. این وضعیت ذهنی باعث شد که او بیش از پیش به دنبال راه‌حل‌های روحی و معنوی بگردد.

یک روز، یکی از دوستان نزدیکش به او پیشنهاد داد که کتاب «محدودیت صفر» از جو ویتالی را بخواند. میشل در ابتدا به این پیشنهاد توجه زیادی نکرد، اما وقتی از همان دوست شنید که این کتاب درباره تکنیکی به نام هواپونوپونو (Ho’oponopono) است، کنجکاو شد. این تکنیک که ریشه در فرهنگ هاوایی دارد، یک روش پاکسازی ذهن و روح است که به فرد کمک می‌کند تا از افکار و احساسات منفی رها شود و به جای آن، زندگی‌اش را با ذهنی پاک و آزاد بسازد.

اولین قدم: یادگیری و تمرین هواپونوپونو (Ho’oponopono)

میشل با شروع خواندن کتاب، فهمید که هواپونوپونو (Ho’oponopono) چیست و چطور می‌تواند به او کمک کند. این تکنیک ساده اما قدرتمند شامل چهار جمله اصلی است که فرد باید در دل خود یا بلند بگوید:

1. متاسفم
2. لطفا منو ببخش
3. متشکرم
4. دوستت دارم

این جملات به نظر ساده می‌آیند، اما جوهره آن‌ها در حقیقت بر پذیرش مسئولیت برای تمام اتفاقات و احساسات منفی‌ای است که فرد در زندگی تجربه کرده است. جو ویتالی در کتاب توضیح می‌دهد که این جملات نه تنها به دیگران بلکه به خود فرد هم باید گفته شود، چرا که بسیاری از مشکلات ما ناشی از رفتارهای منفی و باورهای محدودکننده‌ای است که خودمان برای خودمان ایجاد کرده‌ایم.

میشل در ابتدا کمی مردد بود. او به این فکر می‌کرد که آیا واقعاً می‌تواند با گفتن این جملات احساسات منفی خود را پاک کند و تغییرات واقعی در زندگی‌اش ایجاد کند؟ اما بعد از چند هفته تمرین، او متوجه شد که ذهنش آرام‌تر شده و احساسات منفی که همیشه داشت، یکی یکی از ذهنش بیرون می‌روند.

دومین قدم: رهایی از گذشته

یکی از مشکلات اصلی میشل این بود که همیشه به گذشته‌اش وابسته بود. او به خاطر مشکلاتی که در دوران کودکی و نوجوانی با خانواده‌اش داشت، اغلب احساس می‌کرد که نمی‌تواند به آرامش برسد. اما با استفاده از تکنیک هواپونوپونو (Ho’oponopono)، میشل توانست از گذشته‌اش رها شود. او هر روز، این چهار جمله را نه تنها به دیگران، بلکه به خود نیز می‌گفت. او درک کرد که رها کردن گذشته، اولین گام برای ساختن آینده‌ای بهتر است. او شروع به تغییر نگرش خود کرد و از خود خواست که به خاطر هر چیزی که در گذشته اتفاق افتاده، عذرخواهی کند.

میشل متوجه شد که وقتی از گذشته رها می‌شود، انرژی بیشتری برای زندگی در لحظه و ساختن آینده‌اش پیدا می‌کند. دیگر احساس نمی‌کرد که تحت فشار اتفاقات گذشته باشد. او اکنون می‌توانست با آرامش بیشتری به آینده نگاه کند و تصمیمات جدیدی بگیرد.

سومین قدم: تغییر در روابط شخصی

یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های میشل، روابط شخصی‌اش بود. او و همسرش در طی سال‌ها دچار سردی و بی‌اعتمادی شده بودند. میشل به طور مداوم احساس می‌کرد که شریک زندگی‌اش او را درک نمی‌کند و به همین دلیل بسیاری از مسائل را برای خود نگه می‌داشت. این وضعیت به تدریج منجر به دور شدن عاطفی آن ها از هم شد.

با تمرین هواپونوپونو (Ho’oponopono) میشل شروع به تغییر نحوه برخوردش با همسرش کرد. او جملات پاکسازی را برای همسرش در درون خود تکرار می کرد. او متوجه شد که وقتی خودش را از احساسات منفی رها می‌کند، توانایی بهتری برای ارتباط برقرار کردن با دیگران پیدا می‌کند. در نتیجه، رابطه او با همسرش بهتر شد و آن‌ها توانستند با هم درک و تفاهم بیشتری پیدا کنند.

چهارمین قدم: رشد فردی و موفقیت جدید

با گذشت زمان و استفاده از تکنیک هواپونوپونو (Ho’oponopono) میشل توانست احساسات منفی خود را پاک کند و به زندگی جدیدی وارد شود. او دیگر خود را مقصر تمام مشکلات زندگی‌اش نمی‌دانست و یاد گرفته بود که از هر لحظه برای بهبود خود و دنیای اطرافش استفاده کند. میشل توانست شجاعت پیدا کند تا شغل جدیدی را شروع کند که به آن علاقه زیادی داشت. او به آرامی و با اعتماد به نفس بیشتر در این مسیر حرکت می‌کرد و هر روز احساس بهتری نسبت به خود داشت.

میشل به این نتیجه رسید که هیچ چیز نمی‌تواند او را محدود کند مگر ذهنش. وقتی که باورهای محدودکننده را کنار می‌گذارد، می‌تواند به هر چیزی که می‌خواهد دست یابد. او از روزی که کتاب «محدودیت صفر» را خوانده بود، دیگر به هیچ چیزی به عنوان «محدودیت» نگاه نمی‌کرد.