از نور پرژکتورها تا تخت بیمارستان: سقوط ناگهانی یک اسطوره کمدی

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- انتشار: 1 فروردین 04
- بدون دیدگاه
تصور کن وسط کار، جلوی دوربین، زیر نور داغ پرژکتورهای هالیوود! کمدینی که با صورت قرمز و بینی گندهش، دنیا رو میخندوند، یه روز تو سن 60 سالگی، زندگیش یه باره عوض شد. در یک اتفاق خیلی مسخره گردنش شکست
زمستون 1940 بود. توی استودیوی یونیورسال، W.C. فیلدز، 60 ساله، با اون کت بلند و کلاه شاپوی معروفش، داشت برای فیلم “بانک دیک” (The Bank Dick) یه صحنه بازی میکرد.
یه کمدین که از بچگی با ژانگولر بازی و فرار از خونه توی فیلادلفیا شروع کرده بود، حالا ستاره بود—با صدای نخراشیده و طنز تلخش که همه رو دیوونه میکرد.
توی اون صحنه، قرار بود یه حرکت ساده انجام بده. ولی یه دفعه، یه اشتباه تکنیکی، شاید یه صندلی بد جاگذاریشده یا یه پرش ناجور اتفاق افتاد. گردنش با یه صدای خشک شکست.
همه دورش ریختن، کارگردان داد زد “کات!” و فیلدز، با درد، رو زمین افتاد.
دکترا گفتن: “دیگه تمومه، باید دور کارت رو خط بکشی، نمیتونی کار کنی.”
گردنش فقط تا نصفه به چپ میچرخید، ولی برای یه کمدین که با بدنش جادو میکرد، این یه فاجعه بود.
فکرشو بکن. 60 سالگی، اوج موفقیت، و حالا یه بدن ناقص و شکسته. هر کی جای فیلدز بود، شاید چمدونشو میبست و میرفت یه گوشه و از افسردگی میمرد.
ولی فیلدز؟ اون فقط خندید. با همون خنده تلخ و معروفش و گفت: “خب، حالا باید با نصفه گردن دنیا رو بخندونم!”
چند ماه توی بیمارستان بود، با درد و بانداژ، ولی این آدم تسلیم نشد، خاموش نشد، منفعل نشد.
توی همون تخت، شروع کرد به نوشتن جوکهای جدید، ایدههای فیلم و حتی نقشه کشیدن برای برگشتن.
دوستاش میگفتن: “فیلدز، چرا ول نمیکنی؟ تو دیوانه ای!”
جوابش ساده بود: ” زنده ام، هنوز نفس میکشم.”
توی سالای آخر عمر ش که تا 66 سالگی بیشتر طول نکشید، فیلدز با گردن شکسته، فیلم ساخت، رادیو اجرا کرد، و حتی توی “هرگز به احمق فرصت نده
” (Never Give a Sucker an Even Break) خودشو مسخره کرد.
یه جا توی فیلم، وقتی یه شخصیت ازش پرسید: “چرا اینجوری راه میری؟” با اون صدای نخراشیده گفت: “چون گردنم یه روز تصمیم گرفت تعطیلات بره!”
فیلدز یه درس بزرگ بهمون داد: زندگی همیشه اونجوری که میخوای پیش نمیره.
یه روز توی اوج هستی، یه روز گردنت میشکنه—ولی تو تصمیم میگیری چیکار کنی.
اون میتونست همه رو سرزنش کنه. کارگردان، تکنسین، حتی خودش. ولی به جاش خندید و ادامه داد.
توی اون روزای سخت، فهمید که انتقاد و غر زدن فقط انرژی تلف میکنه. به قول خودش: “هر احمقی میتونه غر بزنه، ولی خندیدن به بدبختی، کار یه مرد واقعیه.”
حالا، توی سال 2025 که من اینو برات مینویسم، فکر میکنم فیلدز اگه زنده بود، بهمون میگفت: “اگه چیزی تو زندگیت شکست؛ دلت، رویاهات، یا حتی یه پروژه، بهش نگاه کن، یه نفس عمیق بکش، و بگو: ‘خب، حالا که چی؟’ بعد بلند شو و یه راه جدید پیدا کن.” اون با گردن شکسته هنوزم ما رو میخندونه. تو با هر شکستی که داری، چیکار میتونی بکنی؟تاحالا شده توی همچین موقعیتی گیر کرده باشی؟
توی کامنت برامون بنویس.
با دوره پاکسازی ضمیر ناخودآگاه، موانع ذهنیات رو حذف کن و به آرامش و موفقیت درونی برسی! این دوره با روشهای علمی بهت یاد میده چطور ذهنت رو بازسازی کنی. الان وقت تغییر بزرگه، شروع کن! برای تهیه این دوره به قسمت محصولات بروید.