داستانی الهام گرفته از کتاب «از بدبینی به خوشبینی: چگونه ذهن و زندگی خود را متحول سازیم» نوشتهی دکتر مارتین سلیگمن

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- انتشار: 14 اردیبهشت 04
- بدون دیدگاه
داستان الهامبخش باب؛ مردی که یاد گرفت به زندگی دوباره لبخند بزنه، الهام گرفته از کتاب «از بدبینی به خوشبینی: چگونه ذهن و زندگی خود را متحول سازیم» نوشتهی دکتر مارتین سلیگمن
شروع داستان:
باب، مردی حدوداً ۴۰ ساله بود. یه فروشنده سادهی بیمه، با درآمد معمولی و یه زندگی نسبتاً آروم. ولی چیزی که کمتر کسی میدونست این بود که باب، توی ذهنش مدام درگیر یه جنگ داخلی بود. جنگی بین امید و ناامیدی، بین خواستن و باور نداشتن.
باب آدمی بود که همیشه منتظر یه اتفاق بد بود. اگه یه روز همه چیز خوب پیش میرفت، ته دلش میگفت:
«قطعاً یه جای کار میلنگه… الان یه چیزی خراب میشه.»
وقتی مشتریها قرارداد نمیبستن، میگفت:
«من آدم این کار نیستم… من هیچوقت موفق نمیشم.»
حتی وقتی پسرش نمرهی بدی میگرفت، میگفت:
«حتماً به پدرش رفته!»
باب یکی از اون آدمهایی بود که “درماندگی آموختهشده” رو با خودش میکشید. این یعنی باب اونقدر توی زندگی احساس شکست کرده بود، که دیگه باور کرده بود هیچ تلاشی فایده نداره. حتی وقتی اوضاع خوب بود، خودش خرابش میکرد چون نمیتونست خوشی رو باور کنه.
🔎 لحظهی نقطهی عطف
یه روز باب برای مشاوره به یکی از کارگاههای دکتر سلیگمن رفت. توی یکی از تمرینها، ازش خواستن اتفاقی که اخیراً اذیتش کرده رو بنویسه.
باب نوشت:
«ماه پیش سه تا قرارداد از دست دادم. مشتریها گفتن که بیمهی من خیلی گرونه. من واقعاً بدرد این کار نمیخورم.»
بعد دکترسلیگمن ازش خواست تا جملهشو تجزیه کنه:
- آیا همیشه اینجوریه؟ (پایداری)
- آیا این اتفاق همهی زندگیتو تحتتأثیر گذاشته؟ (فراگیری)
- آیا حتماً تو مقصری؟ (شخصیسازی)
باب برای اولین بار دید که نه، همیشه اینطور نبوده. بارها هم شده بود که مشتریها بهخاطر برخورد خوبش باهاش قرارداد بسته بودن. تازه، شرایط اقتصادی اون ماه طوری بود که خیلیها خرید نمیکردن. و نه، واقعاً همیشه تقصیر خودش نبود.
همین یه تمرین کوچیک، نگاه باب رو تکون داد.
💡 تغییر از ذهن شروع میشه، نه از بیرون
باب شروع کرد به تمرین چیزهایی که سلیگمن آموزش میداد. یکی از تمرینهای مهم کتاب، نوشتن روزانهی موفقیتهای کوچیکه. حتی اگه اون روز فقط تونستی یه لبخند به کسی بزنی، یا از خودت دفاع کنی، همونم مینویسی.
باب اولش مسخرهش میکرد. ولی یه هفته که گذشت، حس کرد یه چیزی داره توی ذهنش جابهجا میشه. صدای منفیای که همیشه توی ذهنش بود، کمکم داشت آرومتر میشد.
اون یاد گرفت که خوشبینی یعنی چشمپوشی از واقعیت نیست؛ خوشبینی یعنی تفسیر مثبتتری از واقعیت داشتن. همون واقعیت، همون اتفاق، ولی با یه عینک دیگه.
🌱 تغییراتی که مثل دونه رشد کردن
چند ماه بعد، باب تونست خودش رو ارتقا بده. نه بهخاطر معجزه، بلکه چون دیگه توی جلسات فروش با انرژی وارد میشد. وقتی مشتری «نه» میگفت، دیگه نمیگفت «من بدرد نمیخورم»، بلکه میگفت «شاید امروز روز خریدش نیست، برمیگردم بهش.»
رفتارش با خانوادش هم عوض شد. پسرش هنوز نمرهی پایین میگرفت، ولی دیگه باب نگفت:
«به پدرش رفته!»
بلکه گفت:
«خب، شاید سبک یادگیریاش با مدرسه فرق داره. بزار ببینیم چی دوست داره یاد بگیره.»
این تفاوت نگاه، رابطهش با پسرش رو گرمتر کرد.
💬 حرف باب چند ماه بعد
باب توی یه جلسهی گروهی گفت:
«من هنوزم گاهی منفیبافی میکنم، ولی فرقش اینه که الان متوجهش میشم. مثل یه چراغ زرد میمونه که میگه: مراقب باش، داری به گذشته برمیگردی.»
اون گفت:
«سلیگمن به من یاد داد که صدامو عوض کنم، همون صدایی که سالها خودمو باهاش کوبیدم. حالا اون صدا به جای گفتن “تو همیشه میبازی” میگه “تو قبلاً هم بردی، الانم میتونی”.»
✅ نتیجهگیری
داستان باب، یه مثال زندهست از چیزی که سلیگمن توی کتابش نشون میده:
بدبینی یه عادت ذهنیه، ولی خوشبینی یه مهارته که میشه یادش گرفت.
وقتی یاد بگیری طرز فکر و تفسیر اتفاقات رو تغییر بدی، مسیر زندگیت هم شروع میکنه به تغییر کردن.
تو چی؟
اگه تا حالا خودتو سرزنش کردی، اگه احساس کردی زندگی باهات نمیسازه، شاید وقتشه یه کم عینکتو عوض کنی.
شاید وقتشه مثل باب، صدای ذهنیتو تمرین بدی تا برات یه همراه خوب بشه، نه یه دشمن درونی.
کتاب از بدبینی به خوشبینی فقط یه راهنما نیست، یه دعوتنامهست. دعوت به اینکه خودتو نجات بدی، از تاریکی ذهن خودت…
با دوره عزت نفس، اعتمادبهنفست رو به اوج برسون و با قدرت به سمت آرزوهات قدم بردار! این دوره بهت یاد میده چطور خودت رو ارزشمند ببینی و زندگیت رو با اطمینان بسازی. همین حالا شروع کن و تفاوت رو حس کن! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.