• سه تست جدید به بخش تست های روانشناختی اضافه شد. 4-2-1404

داستانی الهام گرفته از کتاب «انسان در جستجوی معنا» نوشته‌ی ویکتور فرانکل

انسان در جستجوی معنا از ویکتور فرانکل داستان از کتاب قله
  • بدون دیدگاه

داستانیواقعی و الهام بخش از کتاب «انسان در جستجوی معنا» نوشته‌ی ویکتور فرانکل، همون روانپزشکی که وسط جهنمِ اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها، دنبال معنا بود… و پیداش کرد.

 شروع داستان:

ویکتور فرانکل یه دکتر روان‌پزشک بود. آدمی که قبل از جنگ جهانی دوم، توی وین مطب داشت، کلی مراجع داشت، کلی مقاله نوشته بود، و کلی دانشجو داشت که ازش یاد می‌گرفتن. ولی وقتی نازی‌ها اومدن، یهو همه‌چی به هم ریخت. یهودی بودن فرانکل باعث شد که نه‌تنها کار و زندگی‌ش از بین بره، بلکه خودش و خانواده‌شو فرستادن به اردوگاه‌های کار اجباری.

حالا تصور کن: آدمی که یه زمانی با کت‌وشلوار مرتب می‌نشست توی مطبش و با دقت به حرفای مراجع‌ها گوش می‌داد، الان با یه لباس پاره وسط برف داره زمین یخ‌زده رو با بیل می‌کَنه و هر لحظه ممکنه جونش رو از دست بده.

اما این وسط، اتفاقی افتاد که فرانکل رو از بقیه جدا کرد. اون یه چیزی پیدا کرد که باعث شد زنده بمونه. و اون چیز، چیزی نبود جز «معنا».

یکی از قشنگ‌ترین و تأثیرگذارترین داستان‌هایی که توی کتابش تعریف می‌کنه، مربوط میشه به یه شب سرد و تاریک توی اردوگاه. یه شب که همه خسته و گرسنه، بدن‌درد و بی‌روح، توی یه کلبه‌ی تاریک ولو شده بودن. نه خبری از غذای درست‌حسابی بود، نه رختخوابی، نه گرما، نه امید…

فرانکل می‌نویسه: اون شب، هوا ابری بود و کسی حال حرف زدن نداشت. اما یهو یکی از زندانی‌ها، پنجره‌ی کلبه رو باز کرد. همه با تعجب نگاهش کردن. چرا پنجره رو باز کرده؟ مگه می‌خواد فرار کنه؟ اما اون فقط یه لحظه سرش رو آورد بیرون، بعد اشاره کرد که بیان نگاه کنن.

فرانکل هم رفت سمت پنجره. و چیزی که دید، باعث شد اشک توی چشماش جمع شه. اون بالا، توی اون آسمون پر از دود و درد، یه تیکه آسمون باز شده بود… و ماه کامل، آروم و ساکت، داشت بهشون لبخند می‌زد.

همه یه لحظه ساکت شدن. دیگه صدای ناله نمی‌اومد. فقط صدای نفس‌هاشون بود. همون ماهی که توی روزهای خوب و راحت شاید حتی نگاهش نمی‌کردن، حالا شده بود یه دلخوشی بزرگ.

فرانکل اون لحظه فهمید: حتی توی بدترین شرایط ممکن، حتی توی جهنم واقعی، آدم می‌تونه معنا پیدا کنه. معنا از یه تصویر، یه صدا، یه خاطره، یه امید، یه رؤیا. اون شب، اون ماه باعث شد چند نفر بتونن یه شب دیگه دوام بیارن.

معنا یعنی انتخاب

یه چیز مهم دیگه که فرانکل می‌گه اینه: تو نمی‌تونی انتخاب کنی کجا به دنیا بیای یا چه اتفاقی برات بیفته… اما می‌تونی انتخاب کنی که چطور باهاش برخورد کنی.

اون توی اردوگاه، آدمایی رو دیده بود که غذاشونو با بقیه قسمت می‌کردن. آدمایی که خودشون توی بدترین شرایط بودن، ولی بازم یه لبخند از ته دل می‌زدن. چرا؟ چون معنا داشتن. چون باور داشتن که یه چیزی، یه هدف، یه عشق، یه رؤیا، باعث می‌شه زنده بمونن.

مثلاً یکی از هم‌سلولی‌هاش هر روز به امید دیدن دوباره‌ی زنش زندگی می‌کرد. با اینکه نمی‌دونست زنش زنده‌ست یا مرده، ولی اون امید بهش معنا می‌داد. یا یکی دیگه هر شب تو ذهنش مقاله‌هایی که می‌خواست بنویسه رو تصور می‌کرد، با جزئیات کامل. چون می‌خواست بعد از نجات، دوباره درس بده.

فرانکل خودش هم همین‌طور بود. توی ذهنش، سخنرانی‌ها و کتابی که می‌خواست بنویسه رو بارها مرور کرد. اون کتاب، همینه که الان دست ماست: انسان در جستجوی معنا.

پس چی می‌خوای از این داستان بگیری؟

شاید الآن توی زندگی‌ت سختی باشه. شاید فکر کنی هیچ‌چیز سر جاش نیست. ولی اینو از فرانکل یاد بگیر: زندگی همیشه معنا داره، حتی توی تاریک‌ترین لحظه‌ها.

بعضی وقتا فقط کافیه سرتو بالا بگیری، ماه رو ببینی… یا اون هدف کوچیکتو به یاد بیاری. اون چیزیه که صبح‌ها بیدارت می‌کنه. اون چیزیه که باعث می‌شه بجنگی، حرکت کنی، و از درون نسوزی.

چند جمله از فرانکل برای حال خوبت:

  • «کسی که برای زندگی دلیل دارد، با هر چطور و چگونه‌ای خواهد ساخت.»
  • «همه چیز را می‌توان از انسان گرفت، جز یک چیز: آزادی درونی برای انتخاب نگرش خودش در هر شرایط.»
  • «زندگی از ما سؤال می‌پرسد، نه ما از زندگی. ما باید به زندگی جواب بدهیم.»

💡 نتیجه گیری:

اگه یه روزی حس کردی دیگه نمی‌تونی، یا نمی‌دونی برای چی باید ادامه بدی، یه بار دیگه این داستانو بخون. یاد اون پنجره و اون ماه بیفت. یادت بیار که حتی وقتی هیچ‌چیز نداری، معنا می‌تونه همه‌چیز باشه.

و اون معنا، فقط مخصوص توئه. خودت باید پیداش کنی. ولی بدون: اونجاست. همیشه اونجاست…✨

با دوره پاکسازی ضمیر ناخودآگاه، موانع ذهنی‌ات رو حذف کن و به آرامش و موفقیت درونی برسی! این دوره با روش‌های علمی بهت یاد می‌ده چطور ذهنت رو بازسازی کنی. الان وقت تغییر بزرگه، شروع کن! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.

مطالب مرتبط

حرفی زدم که آخرش پشیمون شدم

حرفی زدم که آخرش پشیمون شدم

"تصور کن بخوای یکی رو درست کنی، ولی اون انگشتشو سمت همه بگیره جز خودش—منم انتقاد کردم و آخرش خودم محکوم شدم، چون...

  • 17 فروردین 04

خواهشمندیم برای فرستادن دیدگاه، وارد ناحیه کاربری خود شوید.

پر بازدیدترین‌ها

نوشته‌ای برای نمایش پیدا نشد

مطالب تصادفی