گروه آموزشی قله

شروع داستان:

فاطمه، ۳۵ ساله، مادر دو تا بچه و حسابدار یه شرکت کوچیک تو تبریز.
از اون آدما که صبح به زور بیدار می‌شن، بچه‌ها رو آماده می‌کنن، با عجله می‌رن سر کار، وسط ترافیک غر می‌زنن

تو اداره با مراجعین درگیر می‌شن، عصر هم خسته و کوفته برمی‌گردن خونه…
آخر شب یه نگاه به خودش تو آینه می‌ندازه و با بغض می‌گه: «من کی گم شدم؟»

همه‌چی براش شده بود اجبار. از کار بگیر تا زندگی زناشویی. هر روز استرس، بی‌خوابی، سردردهای عصبی…
تا اینکه یه روز که برای بار سوم  سر بچه‌اش زد، اشکش درومد.
نشست یه گوشه آشپزخونه، سرش رو گذاشت روی زانوهاش و زمزمه کرد: «من دیگه این خودمو نمی‌شناسم…»

📘 یک اتفاق ساده، یک کتاب پُرمعنا

فرداش، یکی از همکاراش که زن آرومی بود و همیشه لبخند می‌زد، یه کتاب گذاشت روی میزش:
«۱۲ گام تا آرامش کامل» از محمد سیدا.
با خنده گفت: فکر کنم وقتشه یه کم آروم شی. فاطمه با بی‌حوصلگی ورق زد و گفت:  الان که وقت کتاب خوندن ندارم.
ولی یه جمله چشمش رو گرفت: «ذهن شلوغ، زندگی شلوغ می‌سازه. با سکوت ذهن، معجزه بیرونی شروع می‌شه.»

شب که بچه‌ها خوابیدن، نشست و دو تا گام اول کتابو خوند. انگار یه نفر داشت از ته دلش حرف می‌زد.

🧘‍♀️ گام اول: توقف

سیدا توی گام اول می‌گه: «برای شروع آرامش، اول باید بایستی. فقط متوقف شی. حتی برای چند دقیقه.»

فاطمه فردای اون روز، وقتی همه رفتن سر کار و مدرسه، یه کم دیرتر سر کار رفت. یه استکان چای ریخت، رفت نشست کنار پنجره و گفت:
«امروز فقط ۱۰ دقیقه به خودم گوش می‌دم.» اولش مغزش همون‌جوری شلوغ بود. ولی بعد از 5-4 دقیقه یه حس عجیب اومد سراغش. یه حس رهایی.
نه موبایلی دستش بود، نه فکر قبض، نه نگرانی از جلسه کاری. فقط خودش و سکوت. و همون لحظه کوچیک، شروع همه‌چی بود.

✨ گام سوم: کشف صدای درون

چند روز بعد، وقتی رسید به گام سوم کتاب، یه جمله دیگه روش اثر گذاشت: «آرامش یعنی شنیدن صدای درونت، قبل از اینکه دنیا فریاد بزنه ساکت باش.»

فاطمه فهمید تمام این سال‌ها، فقط صدای بیرونو شنیده. صدای بوق، صدای رئیس، صدای همسر، صدای بچه‌ها، صدای ترس‌هاش…

ولی صداهای درونیش؟ مثل یه کودک فراموش‌شده، ساکت مونده بودن.

اون روز دفترچه‌ای برداشت و نوشت:
«من چی می‌خوام؟ من چی لازم دارم؟ من چرا ناراحتم؟»

جواب‌ها یکی‌یکی خودشونو نشون دادن. و همون نوشتن ساده، باعث شد یه کم احساس سبکی کنه.

☀️ گام هفتم: قدرت انتخاب

فاطمه توی گام هفتم کتاب، یاد گرفت که آرامش یه انتخابه. نه یه پاداش. همه عمر فکر می‌کرد اول باید همه‌چی درست شه، بعد آروم می‌شه.
ولی محمد سیدا می‌گه: «اول آرامش رو  انتخاب کن، بعد خودِ دنیا مجبوره باهات راه بیاد.»

اون روز یه تصمیم بزرگ گرفت. هر روز ۱۵ دقیقه فقط برای خودش وقت بذاره. نه بچه، نه کار، نه ظرفای نشسته، نه دغدغه فردا.
فقط خودش و خودش. موسیقی آروم، تنفس عمیق، یه شمع روشن…
شاید خنده‌دار باشه، ولی همون ۱۵ دقیقه، زندگی فاطمه رو از نو ساخت.

💬 چند ماه بعد…

بعد از ۴ ماه، همکاراش می‌گفتن:  چی کار کردی که انقدر خونسرد شدی؟
– رژیم گرفتی؟ چقدر پوستت خوب شده!
– فاطمه شدی مثل قبل، ولی یه نسخه آروم‌ترش!

و اون فقط لبخند می‌زد. نه رژیم گرفته بود، نه داروی خاصی خورده بود. فقط یاد گرفته بود چجوری با خودش مهربون‌تر باشه.
چجوری ذهنش رو ساکت کنه و چجوری مسئولیت آرامش خودش رو بپذیره.