داستان الهامبخش از کتاب “تو منحصر به فردی” نوشتهی کوت بلکسون

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- انتشار: 14 اردیبهشت 04
- بدون دیدگاه
«استلا، دختری که خودش رو پیدا کرد» داستانی تاثیرگذار و الهام گرفته از کتاب «تو منحصر به فردی» نوشتهی کوت بلکسون
شروع داستان:
استلا یه دختر سی و چندساله، اهل نیویورک و شاغل بود که توی یه شرکت تبلیغاتی بزرگ کار میکرد. تو ظاهرش همهچی خوب به نظر میرسید؛ لباسای شیک، دفتر کار مدرن، یه حقوق قابل قبول و کلی دوست و فالوئر تو شبکههای اجتماعی.
ولی ته دلش یه چیزی میلنگید. خودش هم نمیدونست چی؟
هر روز صبح که از خواب پا میشد، یه لحظه چند ثانیهای بین بیداری و خواب، حس میکرد یه چیزی کمه… یه خلأ، یه غصه بیدلیل. بعدش سریع میرفت زیر دوش، رژ میزد، موهاش رو صاف میکرد و لبخند مصنوعی معروفش رو تمرین میکرد تا به قول خودش «بتونه نقش استلا رو بازی کنه».
تا اینکه یه روز اتفاقی با یکی از ویدئوهای کوت بلکسون آشنا شد. توی ویدئو، کوت گفت:
«شاید همه چیزهایی که فکر میکنی هستی، فقط نقشی باشه که جامعه بهت داده.
خودت رو زندگی کن، نه تصویری که بقیه ازت ساختن.»
استلا زد زیر گریه.
اون جمله مثل پتک خورد توی سرش.
تا حالا انقدر واضح کسی اون حسِ درونیِ خفهشدهش رو توصیف نکرده بود.
تصمیم گرفت کتاب «تو منحصر بهفردی» رو بخونه.
هر صفحهای که جلو میرفت، انگار یه لایه از نقابهای زندگیش برداشته میشد.
کوت با داستانهایی واقعی از آدمهایی مثل خودش نشون میداد که چطور میشه از یه زندگی ساختگی، رفت به سمت یه زندگی واقعی و عمیق.
تو یکی از فصلها، کوت از ما میخواد از خودمون بپرسیم:
“اگه نترسی، واقعاً دلت میخواد چه کاری بکنی؟“
استلا این سوالو نوشت و یه روز کامل بهش فکر کرد.
جوابی که اومد، غافلگیرش کرد:
«من میخوام یه مزرعه کوچیک داشته باشم، نون بپزم، با آدمها راجع به آرامش حرف بزنم.»
یه چیزی تو وجودش گفت:
“این همون خود واقعیه. نه اون دختری که دنبال افزایش فالوئر و تایید مدیره.”
اولش خندید، گفت امکان نداره. من همه عمرم توی شهر بودم، اصلاً بلدم مرغ و خروس نگهدارم؟
ولی بعد یاد جمله دیگهای از کوت افتاد:
«راه روشن نمیشه تا وقتی که قدم اول رو برنداری. اعتماد کن. شروع کن.»
استلا شروع کرد به تغییرهای کوچیک.
رفت کلاس یوگا، آخر هفتهها از شهر میزد بیرون و کتابای مربوط به کشاورزی رو می خوند.
کمکم فهمید که دلش میخواد آرامش و سادگی رو به بقیه هم منتقل کنه.
یه پیج زد، داستانهای کوچیک از تغییر خودش نوشت و کمکم با آدمایی مثل خودش آشنا شد.
دو سال بعد، استلا از شرکتش استعفا داد و با پولی که پسانداز کرده بود، یه خونه کوچیک توی حومه نیویورک گرفت. الان کارش اینه که نون خونگی میپزه، ورکشاپهای کوچیکی برای مدیتیشن و نوشتن برگزار میکنه، و هر روز با خودش صادقه.
نه، زندگی جدیدش آسون نیست. گاهی میترسه، گاهی دلش برای حقوق ثابت تنگ میشه.
ولی وقتی صبح پا میشه، اون خلأ نیست. اون سکوتِ غمانگیز صبحگاهی رفته.
حالا میگه:
«برای اولینبار حس میکنم دارم خودم رو زندگی میکنم. و این حس، با هیچی تو دنیا عوض نمیشه.»
💡نتیجهگیری:
داستان استلا، یکی از دهها نمونهایه که توی کتاب «تو منحصر بهفردی» میخونی.
کوت بلکسون توی این کتاب، نمیخواد بهت بگه چیکار کنی. فقط ازت میخواد یه لحظه وایسی، یه نفس عمیق بکشی و از خودت بپرسی:
🌀 من واقعاً کیام؟
🌀 چی میخوام؟
🌀 دارم نقش بازی میکنم یا زندگی میکنم؟
اگه جوابهات مبهمه، اشکالی نداره. این یعنی تو راهی.
راهی که به سمت خودِ واقعیت میره. و اونجاست که جادو شروع میشه…
با دوره عزت نفس، اعتمادبهنفست رو به اوج برسون و با قدرت به سمت آرزوهات قدم بردار! این دوره بهت یاد میده چطور خودت رو ارزشمند ببینی و زندگیت رو با اطمینان بسازی. همین حالا شروع کن و تفاوت رو حس کن! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.