داستان الهام گرفته از کتاب «آرامش درون، سرچشمه خوشبختی» نوشتهی نیکولا فینیکس

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- انتشار: 20 اردیبهشت 04
- بدون دیدگاه
داستانی الهام گرفته از کتاب «آرامش درون، سرچشمه خوشبختی» نوشتهی نیکولا فینیکس
شروع داستان:
ماریا یه مادر ۳۸ ساله بود. دو تا بچه داشت، یه کار نیمهوقت، و یه زندگی مثل اکثر ما، پر از کار و استرس و لیست کارهایی که هیچوقت تموم نمیشن.
همه چیز از یه روز پنجشنبه شروع شد. صبح زود بیدار شده بود تا بچهها رو برای مدرسه حاضر کنه، بعد باید میرفت سر کار. ماشین روشن نمیشد، بچهها غر میزدن، خودش سردرد داشت و ته دلش پر از یه خستگی عمیق بود.
ظهر که شد، توی ترافیک گیر کرد. وقتی رسید به محل کار، رئیسش با لحن خشک و بیروحی بهش گفت:
“ماریا، پروژه هنوز ناقصه. اگه نمیتونی مدیریت کنی، بگو.” این جمله تیر خلاص بود.
همون موقع رفت توی اتاق استراحت اداره، در رو بست، نشست روی صندلی و زد زیر گریه.
ماریا میگه: «احساس میکردم دارم خفه میشم. همه چیز یهجوری سنگین شده بود. احساس بیکفایتی، خستگی، بیحوصلگی. نمیدونستم از کجا شروع کنم، فقط میدونستم دیگه نمیکشم.»
همکارش که از اوضاع و احوال ماریا خبر داشت یه کتاب بهش داد. روی جلدش نوشته بود: “آرامش درون، سرچشمه خوشبختی” – نیکولا فینیکس
ماریا اولش پوزخند زد. گفت: “من وقت خوندن ندارم، آرامش چیه دیگه؟”
ولی شب که بچهها خوابیدن و سکوت به فضای خونه برگشت، کتاب رو باز کرد. چند صفحه خوند، و انگار یه نور کوچولو توی دلش روشن شد.
اولین راهکار: نفس کشیدن
نیکولا توی کتابش یه چیز خیلی ساده رو یاد داده بود: نفس کشیدن آگاهانه.
نه اون نفسهای معمولی که ماشینی میکشیم، بلکه یه تنفس واقعی و عمیق که حضورمون رو در لحظهی حال بیاره.
ماریا امتحانش کرد. همون شب، با چشم بسته، نشست و فقط پنج دقیقه روی نفسش تمرکز کرد.
دم، بازدم. دم، بازدم…
«باورم نمیشد. انگار مغزم، برای اولین بار، ساکت شده بود. برای چند دقیقه هیچ فکر بدی نداشتم. فقط بودم. یه حس عجیب از رهایی و سبکی.»
قدم دوم: بپذیر که نمیتونی همه چیز رو کنترل کنی
توی یکی از فصلهای کتاب، نیکولا میگه:
“ما نمیتونیم زندگی رو کنترل کنیم. ولی میتونیم واکنشهامون رو انتخاب کنیم.”
ماریا شروع کرد به تمرین رها کردن. بهجای اینکه با هر اشتباهی از خودش متنفر بشه، یاد گرفت به خودش بگه:
“منم یه آدمم. کامل نیستم. ولی دارم یاد میگیرم.” و این جمله مثل یه آغوش گرم، خودش رو توی دل ماریا جا کرد.
معجزهی کوچیکها
ماریا شروع کرد به نوشتن چیزهای خوبی که توی هر روزش اتفاق میافتاد. حتی اگه فقط یه فنجون چای داغ توی سکوت بود.
نیکولا میگه:
«اگه دنبال شادیهای بزرگ میگردی، اول یاد بگیر کوچیکها رو ببینی.»
ماریا اونقدر این تمرین رو ادامه داد که کمکم تونست حتی وسط شلوغی، یه آرامش درونی کوچولو پیدا کنه. نه اینکه همه چی گلوبلبل شده باشه، ولی اون دیگه مثل قبل نمیلرزید. ایستاده بود، قویتر، آرومتر.
حالا چی شده؟
الان ماریا هنوز همون زن پرکار و مادر خستهست.
ولی میدونه وقتی فشار بالا میره، باید بشینه، چشمهاش رو ببنده و فقط… نفس بکشه.
میگه: «دیگه دنبال تغییر دنیا نیستم. فقط میخوام هر روزم رو با آرامش شروع کنم. چون فهمیدم دنیای من، از درون من شروع میشه.»
جملاتی از کتاب که به دل می شینه:
🌸 «آرامش از درون تو شروع میشه، نه از بیرون.»
🌸 «شما همونجایی هستید که باید باشید. فقط باید یاد بگیرید حضور داشته باشید.»
🌸 «نفس بکش، رها کن، بپذیر… و دوباره نفس بکش.»
💡 نتیجه گیری: تو هم …
- اگه حس میکنی خستهای و هیچ چیزی نمیتونه آرومت کنه، شاید وقتشه یه چند دقیقه فقط با نفست رفیق شی.
- اگه دنبال خوشبختی بزرگی هستی که هیچوقت پیداش نکردی، یه بار با یه فنجون چای بشین و از کوچیکترین چیزها لذت ببر.
- اگه فکر میکنی آرامش فقط مال آدمای خاصه، این داستان بهت نشون میده که نه! برای همهمونه، فقط باید تمرین کنیم.✨
با دوره پاکسازی ضمیر ناخودآگاه، موانع ذهنیات رو حذف کن و به آرامش و موفقیت درونی برسی! این دوره با روشهای علمی بهت یاد میده چطور ذهنت رو بازسازی کنی. الان وقت تغییر بزرگه، شروع کن! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.