• سه تست دیگه به بخش تست های روانشناختی اضافه شد. 3-2-1404

وقتی کارگاه هفت میلیون دلاری ادیسون توی آتش سوخت

وقتی کارگاه هفت میلیون دلاری ادیسون توی آتش سوخت
  • بدون دیدگاه
تصور کن کارگاه هفت میلیون دلاری ات جلوی چشمات میسوزه و تو هیچ کاری نمی تونی بکنی و همه نقشه و برنامه و ابزارهات توی آتیش بسوزه و نابود بشه، کلا همه نابود میشن. اما ادیسون کار دیگری کرد.
شروع داستان:

یه غروب سرد دسامبر توی سال 1914 بود، از اون روزا که هوا توی وست اورنج، نیوجرسی، یه جورایی نفس آدم رو تنگ می‌کرد.

توماس ادیسون، حالا 67 ساله، با موهای سفید و دستایی که هنوز بوی روغن و فلز می‌داد، توی خونه‌ش بود که یه تلفن غافلگیرش کرد.

از کارگاهش، همون جایی که سال‌ها اختراعاتش رو اونجا زنده کرده بود، خبر دادن: “آتیش گرفته، نمی‌تونیم کنترلش کنیم!”

این کارگاه توی یه مجموعه بزرگ صنعتی بود، پر از مواد شیمیایی، ماشین‌آلات و چیزایی که ادیسون طی دهه‌ها جمع کرده بود.

پسرش، چارلز، که اون موقع 24 سالش بود، با شنیدن خبر قلبش تندتر زد.

فکر کرد: “این دیگه پدرمو نابود می‌کنه.”  

ادیسون سریع خودش رو به کارگاه رسوند. وقتی رسید، شعله‌ها دیگه نیمی از ساختمون رو بلعیده بودن.

آتیش انقدر شدید بود که مأمورای آتش‌نشانی فقط می‌تونستن جلوی پخش شدنش به بقیه جاها رو بگیرن.

چارلز با چشمایی پر از نگرانی دنبال پدرش گشت و بالاخره دیدش: ادیسون روی یه تپه نزدیک کارگاه ایستاده بود، دست به کمر، و داشت به آتیش نگاه می‌کرد—نه با ناراحتی، نه با خشم، بلکه با یه آرامش عجیب.

چارلز دوید سمتش و با صدایی که از استرس می‌لرزید گفت: “پدر، همه‌چیز داره می‌سوزه! چرا چیزی نمی‌گی؟”

ادیسون سرش رو چرخوند، یه لبخند ریز زد و گفت: “چارلز، برو مادرت رو بیار، بگو دوستاشم بیاره. همچین آتیشی رو دیگه هیچ‌وقت نمی‌بینن!”  

چارلز خشکش زده بود. فکر کرد شاید پدرش از شوک دیوونه شده. کارگاهی که میلیون‌ها دلار ارزش داشت، پر از اختراعات و یادگاری‌های عمرش، داشت جلوی چشمش خاکستر می‌شد، و ادیسون انگار داشت یه نمایش تماشا می‌کرد!

شعله‌ها بالا می‌رفتن، رنگای نارنجی و بنفش توی آسمون قاطی شده بودن—به خاطر مواد شیمیایی که می‌سوختن—و ادیسون با ذوق گفت: “می‌بینی چقدر قشنگه؟ اینا رو هیچ‌وقت توی زندگی‌ت نمی‌بینی.”

چارلز که دیگه نمی‌تونست خودش رو نگه داره، گفت: “پدر، این چه حرفیه؟ همه زندگی‌ت داره از بین می‌ره!”

ادیسون شونه‌هاش رو بالا انداخت و گفت: “پسرم، نگران نباش. ما فقط یه عالمه آشغال رو دور ریختیم. فردا از نو شروع می‌کنیم.”  

اون شب، آتیش بیشتر از 10 ساختمون از مجموعه رو سوزوند.

خسارت رو تخمین زدن حدود 7 میلیون دلار—یه رقم نجومی برای اون زمان.

ولی ادیسون حتی یه لحظه به خودش شک نکرد. صبح روز بعد، وقتی دود هنوز از خرابه‌ها بلند می‌شد، ادیسون با چند تا از کارگراش دور هم جمع شد و گفت: “ارزش بلاها اینه که اشتباهاتت رو می‌سوزونه. حالا می‌تونیم تمیز و تازه شروع کنیم.”

چارلز که هنوز گیج بود، بعداً نوشت که پدرش همون روز نقشه بازسازی رو کشید و به همه گفت: “من 67 سالمه، ولی هنوز وقت دارم دنیا رو عوض کنم.”  

فقط چند هفته بعد، ادیسون با وامی که از دوستاش گرفت و بیمه‌ای که نصف خسارت رو پوشش داد، کارگاه رو دوباره راه انداخت.

سال بعد، توی همون خرابه‌ها، فونوگرافش رو تکمیل کرد—یه اختراع که صداها رو ضبط می‌کرد و دنیا رو شگفت‌زده کرد.

اون آتیش، که می‌تونست هر کسی رو نابود کنه، برای ادیسون فقط یه ایستگاه بین راه بود.

بعداً توی یه مصاحبه گفت: “من هیچ‌وقت چیزی رو از دست نمی‌دم، فقط راه‌های جدید پیدا می‌کنم.”  

وقتی به اون شب فکر می‌کنم، می‌بینم ادیسون یه درس بزرگ به همه‌مون داد. چارلز با نگرانی داشت آینده رو سیاه می‌دید، ولی ادیسون توی شعله‌ها فرصت می‌دید. اون کارگاه سوخته، ولی ذهنش زنده موند.

پ ن: حالا که اینو می‌خونی، به خودت فکر کن—تا حالا چیزی رو از دست دادی که فکر می‌کردی آخر خطه، ولی بعدش راهت باز شده؟  برام توی کامنت بنویس. 

دوره فروش موفق، رازهای تبدیل شدن به یک فروشنده حرفه‌ای رو بهت نشون می‌ده! با تکنیک‌های کاربردی این دوره، فروش‌ات رو چند برابر کن و به درآمد رویایی‌ات برس. فرصت رو از دست نده، الان وقت موفقیته! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.

مطالب مرتبط

خواهشمندیم برای فرستادن دیدگاه، وارد ناحیه کاربری خود شوید.

پر بازدیدترین‌ها

نوشته‌ای برای نمایش پیدا نشد

مطالب تصادفی