• سه تست دیگه به بخش تست های روانشناختی اضافه شد. 3-2-1404

یک خط، یک شغل، یک خودِ جدید: داستان استخدام من

یک-خط،-یک-شغل،-یک-خودِ-جدید--داستان-استخدام-من
  • بدون دیدگاه

تصور کن یه روز با یه عالمه تردید بشینی رزومه بفرستی، ولی به جای اینکه فقط بگی “من کی‌ام”، بگی “من چطور می‌تونم فرق بذارم؟”—حالا فکر کن این یه خط، 10 تا شرکت رو مشتاق کنه که استخدامت کنن. این داستان منه، وقتی با یه نامه ساده، نه تنها کار پیدا کردم، بلکه خودم رو هم پیدا کردم.

شاید تو هم یه روز این حسو بچشی. 

شروع داستان:

زمستون 1402 بود. توی خونه نشسته بودم. از توی گوشیم یه آهنگ غمگین پخش می‌شد، با یه لپ‌تاپ که هی هنگ می‌کرد.

رو تخت دراز کشیده بودم. چند ماه بود بیکار بودم—کار قبلی‌م توی یه بوتیک تموم شده بود و هر رزومه‌ای که می‌فرستادم، انگار توی سیاه‌چاله گم می‌شد.

توی آینه که نگاه می‌کردم، به خودم می‌گفتم: “نگار، تو دیگه سی سالته، می خوایی چیکار کنی؟ تا کی باید اینجوری دنبال کار بگردی.”

 اون شب، با یه حس خستگی و یه ذره امید، تصمیم گرفتم یه بار دیگه شانسمو امتحان کنم، ولی این بار فرق داشت. 

یه پادکست گوش داده بودم که می‌گفت: “شرکتا بیشتر از اینکه بخوان بدونن تو کی هستی، می خوان بدونن چطوری می تونی مشکلشون را برطرف کنی.

هر شرکتی به فکر خودشه و می خواد با استخدام افراد یکی از مشکلات و دغدغه هاشو برطرف کنه.

اگه ی لیست صدتایی هم درست کنی که خیلی خفن باشه به درد نمی خوره.

باید بری تحقیق کنی و از توی سایت و پرس و جو با کارمندای اون شرکت دغدغه هاشون را پیدا کنی و خیلی وقتا می فهمی که نقطه ضعف اون شرکت چیه؟ و بررسی کن ببینی چطوری میتونی با تخصصت اون مشکلشون رو برطرف کنی. “

این حرف مثل جرقه توی ذهنم روشن شد. بلند شدم، لپ‌تاپو روشن کردم و شروع کردم به نوشتن—نه مثل قبل که فقط مدرک لیسانس ادبیاتم و چند تا کار پاره‌وقت رو لیست کنم.

رفتم ی لیست تهیه کردم از شرکت هایی که دنبال استخدام بودن، بعد دونه دونه رفتم توی سایتشون، خوب مطالب سایت رو بررسی کردم، اهدافی که در مورد شرکتشون بود را حدس زدم و یکی یکی نوشتم. بعد با شماره تلفن هایی که داشت روزهای بعد زنگ می زدم.

به عنوان کسی که می خواد سفارش یک کاری رو بده. خوب با اون کارمند صحبت می کردم و دغدغه هاشون رو درمی آوردم.

بعد از ی تحقیق سه چهار روزه، تقریباً فهمیدم هر شرکت چی میخواد.

اکثراً دغدغه هاشون شبیه به هم بود. توی فروش مشکل داشتند، توی بازاریابی و … مشکل داشتند.

چون لیسانس ادبیات داشتم، ی رزومه خوب نوشتم. توی اون به جای اینکه بگم من کی هستم؟ گفتم من چطوری با تخصصم می تونم بهشون کمک کنم؟ 

برای یه انتشارات نوشتم: “من با عشقم به کتاب و دقت و سرعتی که توی ویرایش دارم، می‌تونم متناتونو بهتر کنم.” برای یه شرکت تبلیغاتی: “با تجربه فروشم، می‌تونم ایده‌هایی بدم که مشتریاتونو بیشتر کنه.”

هر خطو با قلبم نوشتم. نه برای خودم، برای اونا. برای نوشتن اون خودمو جای اونها گذاشتم.

ایمیلارو که فرستادم، لپ‌تاپو بستم و توی دلم گفتم: “خدایا، اینم نشه دیگه نمی‌دونم چی کار کنم.”

صبح که بیدار شدم، یه جواب اومده بود—یه شرکت آموزشی نوشته بود: “خانم نگار، نامه‌تون ما رو کنجکاو کرد—بیاید حرف بزنیم.”

تا آخر هفته، 10 تا از 12 شرکت جواب دادن—10 تا درخواست مصاحبه! قلبم داشت از جا درمی‌اومد—من، که ماه‌ها فکر می‌کردم هیچ‌کس منو نمی‌خواد، حالا 10 تا در برام باز شده بود؟

انگار یهو خودمو توی آینه دیدم. یه نگار که الان بقیه ارزش کارشو میدونن.

اولین مصاحبه‌م توی یه دفتر کوچیک بود. مدیرش، یه مرد حدوداً 50 ساله بود، گفت: “خیلی مشتاق بودیم شما رو زودتر ببینیم، قبلاً با شرکت ما آشنا بودین!” توی دلم خندیم و گفتم: “نه، متاسفانه” و توی اون مصاحبه متوجه شدم چه مشکلاتی دارند و دغدغه هاشون چیه؟

سعی کردم بهشون اطمینان خاطر بدم که من می تونم برای حل این مشکلشون بهشون کمک کنم.

جالب این بود که بهشون گفتم من از چند تا شرکت دیگه دعوت به مصاحبه دارم، باید با اونها هم صحبت کنم و به زودی بهشون خبر می دم.

 تا اینو گفتم خیلی ناراحت شد و ی عدد خیلی بالاتر از اون چیزی که برای حقوق درنظر گرفته بودم پیشنهاد داد.

من که از ذوق نمی دونستم چطوری خودمو کنترل کنم، گفتم اجازه بدین بهتون خبر میدم. خیلی مشتاق هستم که اینجا باشم و تموم سعیم رو می کنم.

آخرش ی کار خوب توی ی شرکت بسیار عالی و محیط حرفه ای استخدام شدم. باورم نمی شد همچین حقوقی بگیرم.

حالا که بهش نگاه می‌کنم، می‌فهمم اگه فقط از خودم گفته بودم، از مدرکم، یا کارایی که انجام داده بودم—شاید هنوز هم توی خونه داشتم رزومه برای شرکت ها می فرستادم. ولی وقتی از دید اونا نوشتم، نه تنها کار پیدا کردم، بلکه فهمیدم منم مهمم. اگه خوشت اومد لایکش کن.

تو چی؟ آخرین بار کی به جای خودت، به نیاز بقیه نگاه کردی؟ نگار با یه رزومه، 10 تا فرصت رو پیدا کرد—تو با چی قراره خودتو پیدا کنی؟  توی کامنت ها برامون بنویس.

دوره فروش موفق، رازهای تبدیل شدن به یک فروشنده حرفه‌ای رو بهت نشون می‌ده! با تکنیک‌های کاربردی این دوره، فروش‌ات رو چند برابر کن و به درآمد رویایی‌ات برس. فرصت رو از دست نده، الان وقت موفقیته! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.

مطالب مرتبط

خواهشمندیم برای فرستادن دیدگاه، وارد ناحیه کاربری خود شوید.