داستانی الهام گرفته از کتاب «راه متحول ساختن خویشتن» اثر دکتر وین دایر

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- انتشار: 20 اردیبهشت 04
- بدون دیدگاه
یه داستان الهام گرفته از کتاب «راه متحول ساختن خویشتن» اثر دکتر وین دایر؛
شروع داستان:
داستان واقعی: آشتی با آینه – روایت “لیلا” از تحول درونی
لیلا، یه خانم ۳۵ ساله، ساکن شیراز. همیشه سعی میکرد خوب باشه، مهربون باشه، با همه بسازه. اما یه چیزی ته دلش قلقلکش میداد. یه حس عجیب… انگار همیشه از خودش ناراضی بود. جلوی آینه که میایستاد، اولین چیزی که میدید، نقصها بود: «پوستم چرا اینجوریه؟ چرا انقدر خستهام؟ اصلاً من کیام؟»
اون روز، توی یه عصر جمعه کلافه، پشت ویترین یه کتابفروشی قدم میزد. چشمش خورد به کتابی که روش نوشته بود:
«راه متحول ساختن خویشتن – وین دایر»
از اون اسمهایی که آدم فکر میکنه میخواد نصیحتش کنه! ولی لیلا یه حسی داشت… یه چیزی کشوندش سمت کتاب. برداشت، ورق زد و دید اولین جمله نوشته:
«تو آنچه فکر میکنی هستی، نیستی؛ تو بسیار بیشتر از آنی هستی که تصور میکنی.»
این جمله خورد به استخونش.
کتاب رو خرید. همون شب، با یه فنجون چای داغ، شروع کرد به خوندنش.
اولین تلنگر: مسئولیتپذیری ۱۰۰٪
توی یکی از فصلها، وین دایر یه مثال ساده میزد:
«تا وقتی دیگران رو مسئول حال بدت بدونی، هیچ کاری ازت برنمیاد. ولی اگه مسئولیت صد در صد زندگیتو قبول کنی، تازه کنترل میافته دست خودت.»
لیلا یه لحظه مکث کرد. فکر کرد به تمام دفعاتی که به مامانش گیر داده بود چون بچگیش سخت بوده، یا به شوهرش که توجه نکرده، یا رئیسی که قدر ندونسته…
اما اون شب، اولین بار بود که گفت:
«شاید وقتشه بپذیرم که منم نقش دارم.»
تمرین آینه
یکی از تمرینهای معروف کتاب، تمرین «آشتی با آینه» بود. وین دایر میگفت:
«هر روز، چند دقیقه جلوی آینه وایسا، به چشمات نگاه کن و بگو: “دوستت دارم. تو به اندازه کافی خوب هستی.”»
لیلا میگه:
“بار اول که امتحانش کردم، بغضم گرفت. اصلاً نتونستم نگاش کنم. حس کردم یه غریبهم. ولی یه چیزی ته دلم گفت، ادامه بده.”
چند روز گذشت… هر بار یکی دو جمله ساده جلوی آینه گفت. کمکم نگاهش مهربونتر شد. خودش رو به چشم یه آدم ناقص، ولی ارزشمند دید.
پاککردن برچسبها
لیلا همیشه خودش رو یه آدم ضعیف و شکستخورده میدید. چون یه بار توی دانشگاه پروژهش رد شده بود، حس میکرد بیعرضهست. چون یه رابطه رو نتونسته بود نگه داره، خودش رو دوستنداشتنی میدید.
ولی توی یکی از بخشهای کتاب، وین دایر گفت:
«تو برچسبهایی نیستی که جامعه یا حتی خودت روی خودت چسبوندی. تو فقط تجربههایی داشتی. نه شکست، نه ضعف… فقط تجربه.»
همین باعث شد لیلا یه لیست بنویسه از همه برچسبهایی که به خودش زده بود.
– بیعرضه
– بهدردنخور
– دوستنداشتنی
– عجول
– حساس
و کنارش نوشت: «من این نیستم. من در حال رشد کردنم.»
نقطه تحول
لیلا کمکم شروع کرد به انجام یه سری تغییر کوچیک. نه مثل قبل دنبال تأیید بود، نه خودش رو قربانی میدونست.
مثلاً یه روز، وقتی رئیسش بیدلیل سرش داد زد، دیگه نخندید که فضا رو آروم کنه. با لحن آروم ولی قاطع گفت:
«من متعهد به کارم هستم، اما دوست ندارم باهام اینطوری صحبت بشه.»
اولش عجیب بود، ولی حس میکرد انگار یه ذره از بارش کم شده.
یه ماه بعد، تصمیم گرفت یه کار کوچیک فریلنسری که همیشه میترسید شروعش کنه، بالاخره راه بندازه. چون یاد گرفته بود «ترس از شکست» صدای مغزیه که میخواد تو رو در همون منطقه امن نگهت داره.
حالا…
الان حدود یه سال از اون عصر جمعهای که لیلا کتاب وین دایر رو خرید میگذره.
اون هنوز توی مسیر رشدشه. هنوز گاهی دچار شک میشه، هنوز سختی هست. ولی دیگه نمیذاره گذشته، آدمها یا باورهای محدودکننده کنترلش کنن.
میگه:
“من یاد گرفتم که اگه چیزی بیرون من رو ناراحت میکنه، یه چیزی توی درونمه که هنوز شفا نیافته. و این یعنی همه چی به خودم برمیگرده. نه با سرزنش، بلکه با عشق.”
چند نکته ساده ولی عمیق از دل کتاب
- خودتو مقایسه نکن؛ تو تنها با خودِ دیروزت باید رقابت کنی.
- به صدای درونت گوش بده، نه صدای دنیا.
- بخشیدن، یعنی خودتو از زندان عصبانیت آزاد کنی.
- اگه دنبال آرامش و رشد واقعی هستی، باید خودتو ببخشی، گذشته رو رها کنی، و با مهربونی دوباره شروع کنی.
💡 جمعبندی
این داستان شاید ساده به نظر بیاد، اما خیلیا شبیه لیلا هستن.
اگه تو هم یه جایی از راه حس کردی گم شدی، این کتاب شاید همون چراغقوهای باشه که لازمه برداریش و بزنی تو دل تاریکیِ ذهنت.
یادت باشه:
“تو مسئول زندگیت هستی. نه کسی دیگه. پس چرا منتظری؟ همین حالا شروع کن.”
دوره رهایی از افسردگی مثل یه نور امید، بهت کمک میکنه از تاریکی خارج شی و دوباره شادی رو تجربه کنی! با ابزارهای ساده و کاربردی، زندگیت رو پر از حس خوب کن. همین حالا برای خودت یه قدم مثبت بردار! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.