گروه آموزشی قله

 شروع داستان:

سوزان، یه خانم ۳۵ ساله اهل تگزاس بود. سال‌ها تو بخش فروش یه شرکت بیمه کار می‌کرد. آدم کوشا و بااخلاقی بود، اما یه مشکل داشت: باور نداشت که بتونه موفق بشه. هر بار که صحبت از ارتقا شغلی می‌شد، می‌گفت: «نه بابا، اون واسه آدمای باهوشه… من فقط دارم زندگیمو می‌گذرونم.»

با اینکه سابقه کاری خوبی داشت، مهارت‌هاش بالا بود و حتی مشتریا ازش راضی بودن، اما خودش خودش رو باور نداشت. مدام خودش رو با بقیه مقایسه می‌کرد. می‌گفت:

«من آدم بزرگی نیستم. من معمولیم. بقیه شانس دارن اما من که شانس ندارم.»

📕 اولین برخورد با کتاب برایان تریسی

یه روز یکی از همکاراش که می‌دید سوزان چقدر توانمنده ولی خودش رو دست‌کم می‌گیره، بهش کتاب «افکارتان را تغییر دهید تا زندگی‌تان تغییر کند» رو هدیه داد. گفت: «اگه فقط یه فصلشو بخونی، نظرت نسبت به خودت عوض می‌شه.»

سوزان خندید و گفت: «من؟ کتاب انگیزشی؟ نه بابا… ولی باشه، شب یه نگاهی می‌ندازم.» و همین یه «نگاه» تبدیل شد به یه نقطه‌ی عطف در زندگیش.

🧠 آینه‌ی ذهنی

سوزان وقتی فصل اول کتاب رو خوند، با جمله‌ای روبرو شد که تکونش داد: «تو همان چیزی می‌شوی که بیشتر اوقات به آن فکر می‌کنی.»

اون شب تا دیروقت بیدار موند. هی با خودش گفت: «من بیشتر اوقات به چی فکر می‌کنم؟»
پاسخ ساده بود: به ناکافی بودن، به ترس، به اینکه بقیه از من بهترن.

برایان تریسی تو کتاب توضیح می‌ده که افکار ما مثل یه لنز هستن. اگه دائم از فیلتر کم‌ارزشی به خودمون نگاه کنیم، همه‌چی کم‌رنگ و بی‌ارزش به نظر میاد.

 تمرین آینه

یکی از تمرین‌های جالبی که برایان پیشنهاد می‌ده اینه:

هر روز صبح، جلوی آینه بایست، به چشمای خودت نگاه کن و سه جمله مثبت بگو. بدون شوخی. سوزان هم که تو دلش می‌گفت:
«اینا چرته، ولی خب امتحانش ضرر نداره.»

روز اول گفت: «تو لیاقتشو داری… تو ارزشمندی… تو می‌تونی موفق بشی.» خودش به خودش خندید. ولی گفت باشه، یه هفته انجامش می‌دم.

هفته دوم، دیگه حس خنده‌اش نمی‌اومد. حس می‌کرد یه چیزی ته وجودش بیدار شده. کم‌کم داشت باور می‌کرد که این جمله‌ها واقعاً می‌تونن درست باشن.

🔄 قدرت جایگزینی افکار منفی

سوزان یاد گرفت که هربار یه فکر منفی اومد تو ذهنش، بلافاصله یه فکر مثبت جاش بذاره.

مثلاً وقتی ذهنش می‌گفت:«تو هیچ‌وقت به اون جایگاه نمی‌رسی» سوزان می‌گفت: «من دارم هر روز رشد می‌کنم. چیزی جلودارم نیست.»

برایان تریسی تو کتاب تاکید می‌کنه که مغز، مثل یه باغه. اگه افکار منفی رو نکاری، جا برای افکار مثبت باز می‌شه. و اگر دائم آگاهانه «علف‌های هرز» ذهنی رو بکَنی، کم‌کم فضای ذهن آزاد می‌شه برای موفقیت.

💼 جهش شغلی

بعد از سه ماه تمرین ذهنی و انجام پیشنهادهای کتاب، یه موقعیت جدید توی شرکت باز شد. یه پوزیشن مدیریت بخش فروش.

سوزان این بار به جای اینکه خودشو عقب بکشه، رفت جلو. رزومه‌شو فرستاد. جلسه مصاحبه رفت.

خودش می‌گفت: «تا یه ماه پیش حتی فکر نمی‌کردم بتونم حرف بزنم، چه برسه به اینکه جلوی هیئت مدیره بایستم! ولی رفتم و گفتم: من آماده‌ام. من این بخش رو بهتر می‌سازم.»

و حدس بزنید چی شد؟ سوزان انتخاب شد.

اون خانمی که خودش رو معمولی می‌دید، حالا مدیر یه بخش مهم بود. چون تنها چیزی که تغییر داده بود، فکرش درباره خودش بود.

🌟 حسِ پیروزی

چند ماه بعد، سوزان برگشت سراغ اون کتاب و این بار از ته دل نوشت روی جلدش: «این کتاب، یه آینه بود… خودمو توش دیدم، بهترشو ساختم.»

سوزان هنوزم تمرین‌هاشو ادامه می‌ده. هنوزم جلوی آینه با خودش حرف می‌زنه. و مهم‌تر از همه، به زنجیره‌ی افکارش آگاهه. چون برایان تو کتاب گفته:

«افکار، باور رو می‌سازن. باور، تصمیم رو می‌سازه. تصمیم، عمل رو می‌سازه. و عمل، زندگی رو می‌سازه.»