
هیچ حقهای نگرفت… تا اینکه یه روز بالاخره تسلیم شد!
داستان ی مامان کلافه و پسر بدغذاش که با هیچ ترفندی، حقه ای، رشوه ای، تهدیدی کوتاه نیومد. تا اینکه بالاخره ی روز...
- 21 فروردین 04
داستان ی مامان کلافه و پسر بدغذاش که با هیچ ترفندی، حقه ای، رشوه ای، تهدیدی کوتاه نیومد. تا اینکه بالاخره ی روز...
تصور کن توی یه مطب همه با صورت های جدی و اخم توی افکار خودشون غرق شدن و منتظر نوبتشون باشن، و یهو یه بچه با یه حرکت...
یه روز توی جمع دوستام همه نقشههام رو رو کردم، غافل از اینکه گوشای حسود و وراج منتظر بودن تا یه شبه همهچیز رو به...
"تصور کن بخوای یکی رو درست کنی، ولی اون انگشتشو سمت همه بگیره جز خودش—منم انتقاد کردم و آخرش خودم محکوم شدم، چون...
"تصور کن مثل یه ساعت کوکی هر روزت تکرار بشه، ولی توی دلت منتظر یه انفجار بزرگ باشی و منتظر ی معجزه و تغییر بزرگ، منم...
"تصور کن یه خلبان معروف توی آسمون باشه، مکانیک، سوختی اشتباه توی باک هواپیماش ریخته باشه و موتورا خاموش بشن، برای...