داستانی الهام‌گرفته از کتاب “اولین جملات در بازاریابی شبکه‌ای” اثر تام شرایتر

اولین جملات در بازاریابی شبکه‌ای از تام شرایتر داستان از کتاب قله
  • بدون دیدگاه

داستانی الهام‌گرفته از کتاب “اولین جملات در بازاریابی شبکه‌ای” اثر تام شرایتر

شروع داستان:

یه روز یه خانم خسته، با قیافه‌ای گرفته و انرژی صفر، تو یه کافی‌شاپ تو صف بود. اسمش «کارول» بود. اون موقع تو یه شرکت بزرگ کار می‌کرد، ولی از کارش راضی نبود. هر روز کلی استرس، حقوق ثابت، و یه رئیس بداخلاق! خلاصه، احساس می‌کرد زندگیش داره تلف می‌شه.

کارول نه دنبال فرصت جدید بود، نه وقت سر خاروندن داشت. ولی یه اتفاق ساده ورق رو برگردوند…

توی همون صف، یه خانمی پشت سرش بود که داشت یه جمله خیلی ساده اما خاص رو به کسی که باهاش بود می گفت:

«اگه راهی بود که بدون ترک کار فعلیت، یه درآمد جانبی بسازی، کنجکاو می‌شدی بدونی چیه؟»

کارول اولش جا خورد. جمله خیلی کوتاه بود، بی‌فشار، بی‌زور، بی‌تبلیغ… فقط یه سوال ساده. ولی ذهنش رفت تو فکر…

با خودش گفت: “خب راست می‌گه… چرا ندونم؟ بد که نمی‌شه.”

همین یه جمله ساده باعث شد با اون خانم وارد گفت‌وگو بشه. اون خانم یه توزیع‌کننده بازاریابی شبکه‌ای بود. ولی نه از اونایی که هُل می‌کنن و فقط از «بسته‌ اولیه» حرف می‌زنن… خیلی با حوصله توضیح داد، به سوال‌های کارول جواب داد و بدون عجله دعوتش کرد یه جلسه کوتاه رو ببینه.

کارول بازم مقاومت داشت، ولی حس کرد این کار با چیزی که تا حالا دیده فرق داره. اون جلسه رو رفت، نه‌فقط به‌خاطر محصول یا پلن درآمدی، بلکه چون اون خانم از همون اول بهش حس احترام، آزادی انتخاب و کنجکاوی داده بود.

فقط با همون یه جمله

بعد از چند هفته تحقیق و حرف زدن با آدم‌های تیم، کارول عضو شد. آروم‌آروم شروع کرد. تو وقت‌های استراحت، شب‌ها، آخر هفته‌ها.

بدون اینکه کار اصلی‌شو ترک کنه. بعد از یه سال، درآمد جانبی‌ش از درآمد اصلی‌ش بیشتر شد. بعد دو سال، استعفا داد.

و امروز؟ یه لیدر موفقه با تیمی بزرگ تو چند کشور، درآمد بالا، سفرهای تفریحی، و مهم‌تر از همه، آزادی.

اما هنوز وقتی ازش می‌پرسی چی زندگی‌شو تغییر داد، می‌گه: «یه جمله. فقط یه جمله از یه غریبه توی صف کافی‌شاپ.»

تحلیل داستان از دیدگاه تام شرایتر

تام شرایتر توی کتابش تأکید می‌کنه که شروع مکالمه با افراد باید با احترام، کنجکاوی و سادگی باشه. نه فشار، نه شعار، نه تبلیغات بزرگ.

اون جمله که کارول شنید، از جملات پیشنهادی خود تام توی کتابه. چرا جواب داد؟

✅ چون سوال بود، نه تبلیغ
✅ چون کنجکاوکننده بود، نه زورکی
✅ چون به شنونده حق انتخاب می‌داد، نه اجبار

تام می‌گه ما فروشنده نیستیم، ما دعوت‌کننده‌ایم. ما باید در ذهن مخاطب سؤال ایجاد کنیم، نه مقاومت.

چیزی که از این داستان می‌فهمیم:

  • همیشه دنبال جمله‌های طولانی و پیچیده نباش
  • لازم نیست طرفو قانع کنی، فقط بذر کنجکاوی بکار
  • خیلی وقتا، تاثیرگذارترین مکالمه‌ها از جاهایی شروع می‌شن که فکرش رو نمی‌کنی

“اولین جمله” فقط یه جمله نیست. یه فرصت برای شروع تغییره.

چطوری تو هم می‌تونی این کارو انجام بدی؟

اگه تو هم توی بازاریابی شبکه‌ای هستی و نمی‌دونی چطور سر صحبت رو باز کنی، اینو بدون که مهم نیست چقدر محصولت خوبه یا پلنت عالیه. تا وقتی بلد نباشی «شروع حرفه‌ای» داشته باشی، هیچ‌کس به حرفات گوش نمی‌ده.

تام توی کتابش کلی مثال کاربردی آورده. مثل:

  • «اگه راهی بود که فقط ۲ ساعت در روز وقت بذاری و یه درآمد دیگه بسازی، دوست داشتی بدونی چیه؟»
  • «اگه کاری بود که می‌تونست آینده مالی‌تو تغییر بده، ولی نیاز نبود شغل‌تو ول کنی، نگاهش می‌کردی؟»

این جملات نه‌فقط قشنگن، بلکه «تست‌شده» هستن. توسط آدمای واقعی، تو موقعیت‌های واقعی، با نتایج واقعی.

 

💡نتیجه گیری:

گاهی، یه جمله کوچیک می‌تونه زندگی یکی رو متحول کنه.

لازم نیست نابغه فروش باشی، فقط کافیه بدونی از چه راهی وارد بشی.

داستان کارول، داستان خیلی از ماهاست. فرقش اینه که اون خانم، جمله درست رو بلد بود.

تو هم می‌تونی اون نفر باشی برای یه «کارول» دیگه توی صف، توی مترو، توی دورهمی‌ها…

فقط باید یاد بگیری جمله‌تو درست انتخاب کنی. ✨

دوره فن بیان و سخنرانی بهت یاد می‌ده با کلمات، قلب‌ها رو تسخیر کنی و در هر جمعی بدرخشی! مهارت‌های ارتباطی‌ات رو تقویت کن و تاثیرگذاریت رو چند برابر کن. حالا وقتشه که صدات شنیده بشه! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.

مطالب مرتبط

خواهشمندیم برای فرستادن دیدگاه، وارد ناحیه کاربری خود شوید.

پر بازدیدترین‌ها

نوشته‌ای برای نمایش پیدا نشد

مطالب تصادفی