با جیب خالی و یه رویای بزرگ، شروع کردم

با جیب خالی و یه رویای بزرگ، شروع کردم
  • بدون دیدگاه

“تصور کن بدون یه قرون پول، فقط با یه اشتیاق دیوانه‌وار یه کار رو شروع کنی و آخرش ببینی همون بی‌پولی بهت بال داد. من اینو زندگی کردم!”

شروع داستان:

هوا خیلی سرد بود، کنار بخاری نشسته بودم و یه پتو دور خودم پیچیده بودم. چند ماهی بود که از کار قبلیم بیرون اومده بودم و جیبم خالی‌تر از خالی بود.

پولم ته کشیده بود و حتی برای یه هفته زندگی هم کافی نبود.

ولی توی دلم یه آتیش روشن بود—یه ایده که نمی‌ذاشت آروم بگیرم.

می‌خواستم یه کار کوچیک راه بندازم: درست کردن شمع‌های دست‌ساز با عطرای خاص و فروششون توی اینستاگرام.

همیشه عاشق این بودم که با دستام چیزی بسازم، و فکر می‌کردم این می‌تونه یه راه باشه.  

مشکل این بود که پولی برای شروع نداشتم. موم، فیتیله، عطر—همه اینا هزینه داشت و من حتی نمی‌تونستم یه بسته موم بخرم.

نمی دونستم چکار کنم؟ فکرای مختلف به سرم هجوم میاوردن .

با خودم گفتم: “اگه پول داشتم، الان شروع کرده بودم، ولی حالا چی؟”

یه لحظه حس بدبختی اومد سراغم، ولی بعد یه چیزی توی دلم گفت: “اگه واقعاً بخوای، راهش رو پیدا می‌کنی.”

اون اشتیاق سوزان مثل یه موتور توی وجودم روشن شد.

گفتم: “پول که ندارم، ولی خلاقیت که دارم!”  

رفتم سراغ آشپزخونه و گشتم ببینم چی دارم. یه شمع قدیمی پیدا کردم که نصفه سوخته بود—مامانم چند سال پیش خریده بودش و دیگه کسی بهش نگاه نمی‌کرد.

با یه چاقوی کند شروع کردم مومش رو تراشیدن و توی یه قوطی حلبی که از یه کنسرو مونده بود ذوبش کردم.

فیتیله؟ یه نخ کتانی بین وسایلم پیدا کردم و گذاشتم وسط موم.

عطر؟ چند قطره از اسانس وانیلی که توی کابینت خاک می‌خورد رو ریختم توش.

اولین شمعم افتضاح بود—کج و کوله و یه کم دود می‌داد—ولی روشن شد!

ذوقم مثل بچه‌ای که اولین نقاشیش رو کشیده باشه رفت بالا.  

با همون شمع اول یه عکس با گوشی قدیمی‌م گرفتم.

نور اتاق کم بود، ولی یه پارچه زیرش انداختم و زاویه رو جوری تنظیم کردم که قشنگ بشه.

گذاشتم توی اینستاگرام و نوشتم: “شمع دست‌ساز، با عشق ساخته شده!”

نمی‌دونستم کسی می‌خرش یا نه، ولی همون شب یه نفر پیام داد: “چقدر قشنگه، هنوز داری؟”

گفتم: “آره، درست می‌کنم!” با همون چندرغاز پولی که ازش گرفتم، یه بسته موم ارزون خریدم و چند تا شمع دیگه ساختم.

هر بار که می‌فروختم، یه کم بیشتر خریدم و کارم رو بهتر کردم.  

چند ماه بعد، توی یه بازارچه محلی غرفه گرفتم. شمعام دیگه کج و کوله نبودن—با عطرای چوب و لیمو و یاس درستشون می‌کردم و آدما عاشقشون شده بودن.

یه روز که داشتم بسته‌بندی می‌کردم، فکر کردم: “اگه از اول پول داشتم، شاید اینقدر به خودم فشار نمی‌آوردم که خلاق باشم.”

بی‌پولی منو مجبور کرده بود با هر چیزی که دم دستم بود شروع کنم، و همون شد نقطه قوتم.

الان که به حساب بانکیم نگاه می‌کنم، هنوز میلیونر نشدم، ولی می دونم که با تلاش خودم به دستش آوردم .

فهمیدم پول، پول نمی‌آره—این اشتیاق دیوانه‌واره که راه رو باز می‌کنه.

اگه منتظر سرمایه بودم، هنوز توی همون پتو پیچیده بودم و غر می‌زدم. بی‌پولی بهم یاد داد با خلاقیت هر چیزی ممکنه.

حالا هر وقت کسی می‌گه “پول ندارم شروع کنم”، می‌گم: ” برو با همون که داری شروع کن.”

پ ن: تو چی؟ تا حالا با جیب خالی یه رویات رو زنده کردی؟  برام توی کامنت بنویس. 

دوره فروش موفق، رازهای تبدیل شدن به یک فروشنده حرفه‌ای رو بهت نشون می‌ده! با تکنیک‌های کاربردی این دوره، فروش‌ات رو چند برابر کن و به درآمد رویایی‌ات برس. فرصت رو از دست نده، الان وقت موفقیته! برای تهیه این دوره به قسمت محصولات بروید.

مطالب مرتبط

حرفی زدم که آخرش پشیمون شدم

حرفی زدم که آخرش پشیمون شدم

"تصور کن بخوای یکی رو درست کنی، ولی اون انگشتشو سمت همه بگیره جز خودش—منم انتقاد کردم و آخرش خودم محکوم شدم، چون...

  • 17 فروردین 04

خواهشمندیم برای فرستادن دیدگاه، وارد ناحیه کاربری خود شوید.