سیلی که به کمک آبراهام لینکلن اومد

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- انتشار: 19 اردیبهشت 04
- بدون دیدگاه
“تصور کن رئیسجمهور باشی، ارتش دشمنت بعد از یه نبرد بزرگ فرار کنه، ژنرالت دنبالشون نره، لینکلن به جاش کار دیگری کرد.
تابستون 1863 بود. توی دفتر کوچیک آبراهام لینکلن توی کاخ سفید، زیر نور کمجون یه چراغ نفتی که بوی تندش فضا رو پر کرده بود، لینکلن، 54 ساله با صورت لاغر و موهای آشفته، پشت میزش نشسته بود.
چند روز پیش، از اول تا سوم جولای، نبرد گتیزبورگ توی پنسیلوانیا اتفاق افتاده بود—خونینترین نبرد جنگ داخلی آمریکا.
ارتش اتحادیه، تحت فرمان جورج مید، ژنرال جدید ارتش پوتوماک، بالاخره رابرت ای. لی و ارتش ویرجینیای شمالی رو عقب زده بود.
بعد از ماهها شکست—از جمله باخت تحقیرآمیز ژنرال جوزف هوکر توی چنسلورزویل—این یه پیروزی بزرگ بود.
لینکلن امیدوار بود که این بار، دشمن نابود بشه.
هوکر، ملقب به “جو جنگجو”، چند ماه قبل، توی ژانویه 1863، فرمانده ارتش پوتوماک شده بود.
لینکلن بهش اعتماد داشت، ولی توی یه نامه معروف براش نوشته بود: “شجاع و ماهری، ولی از انتقاد از فرمانده قبلیت، برنساید، دست بکش و مراقب تندروی باش.”
هوکر توی چنسلورزویل برنامهریزی خوبی کرد، ولی وقتی لی ارتششو تقسیم کرد و بهش ضربه زد، هوکر جا زد.
نتیجه؟ 17 هزار تلفات اتحادیه و فرار لی به جنوب. لینکلن که دیگه از هوکر ناامید شده بود، سه روز قبل از گتیزبورگ، توی 28 ژوئن، جورج مید رو جاش گذاشت.
مید یه ژنرال محتاط بود، نه مثل هوکر پر سر و صدا، ولی لینکلن بهش فرصت داد.
نبرد گتیزبورگ شروع شد. از اول جولای، لی با 75 هزار سرباز به شمال حمله کرد، امیدوار بود سیاستمدارای شمال رو بترسونه.
مید با بیش از 100 هزار سرباز جلوش وایستاد.
سه روز جنگیدن، 51 هزار کشته و زخمی از دو طرف، و آخرش، توی چهارم جولای، لی شکست خورد.
ارتشش، خسته و زخمی، با یه کاروان مجروح به سمت رودخانه پوتوماک عقبنشینی کرد.
لینکلن که خبر رو شنید، نفس راحتی کشید—ولی فقط برای یه لحظه.
اون میخواست مید لی رو تعقیب کنه، تله بندازه و کار جنگ رو تموم کنه.
روزای بعد، گزارشها از جبهه میرسید. مید، به جای حمله، فقط ارتششو جمع کرد و موند.
بارون شدید پوتوماک رو طغیان کرده بود، و لی گیر افتاده بود—فرصتی طلایی.
لینکلن هر روز تلگراف میزد: “دشمن کجاست؟ چیکار میکنی؟”
مید جواب میداد: “داریم آماده میشیم.” ولی هیچ تعقیبی در کار نبود.
توی 12 جولای، وقتی لینکلن فهمید لی با یه پل موقت از پوتوماک رد شده و فرار کرده، عصبانیش طوری بود که دستیارش، جان هی، گفت: “رئیس مثل یه پلنگ توی قفس راه میرفت.”
لینکلن به خودش گفت: “فقط باید دستمونو دراز میکردیم، اونا مال ما بودن.”
حالا، هر کس دیگهای جای لینکلن بود، یه نامه تند و تیز برای مید مینوشت—مثل همون که برای هوکر نوشته بود، پر از انتقاد دوستانه ولی محکم.
ولی این بار فرق داشت. لینکلن یه نامه نوشت، ولی فقط برای خودش: “ازت ناامیدم، چرا دنبالشون نرفتی؟ این فرصت دیگه برنمیگرده.”
بعد، کاغذو تا کرد و گذاشت توی کشوش—هرگز نفرستادش.
به جاش، توی 14 جولای، یه تلگراف کوتاه به مید فرستاد: “پیروزی گتیزبورگ بزرگ بود، و ملت قدردانه. فقط کاش تعقیب میکردی.”
بدون سرزنش تند، بدون غر زدن.
چرا؟ چون لینکلن میدونست مید تازه پیروز شده، سربازاش خستهان، و انتقاد تند شاید روحیه ارتش رو خراب کنه.
اون ترجیح داد صبر کنه، به مید اعتماد کنه، و بعداً ژنرال بهتری مثل گرانت رو پیدا کنه.
چهار ماه بعد، توی نوامبر 1863، لینکلن توی سخنرانی گتیزبورگ گفت: “ما باید کار ناتموم این سربازا رو تموم کنیم.”
اونجا هم از مید انتقاد نکرد—فقط به آینده نگاه کرد.
با توجه به این داستان به نظرم لینکلن با هوکر خیلی انتقاد آمیز برخورد کرد، ولی با مید، که دشمن رو فراری داد، آرومتر رفتار کرد. این خویشتنداری بود که جنگ رو برد.
پ ن: تو چی؟ وقتی یکی اشتباه میکنه، داد میزنی یا مثل لینکلن، خویشتن داری رو انتخاب میکنی؟ برام توی کامنت بنویس.
با دوره عزت نفس، اعتمادبهنفست رو به اوج برسون و با قدرت به سمت آرزوهات قدم بردار! این دوره بهت یاد میده چطور خودت رو ارزشمند ببینی و زندگیت رو با اطمینان بسازی. همین حالا شروع کن و تفاوت رو حس کن! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.