• سه تست جدید به بخش تست های روانشناختی اضافه شد. 4-2-1404

عشق در آشپزخانه: وقتی زحمتم برای خانواده بی‌جواب موند

عشق-در-آشپزخانه--وقتی-زحمتم-برای-خانواده-بی‌جواب-موند
  • بدون دیدگاه

تصور کن کسی باشی که صبح تا شب، شب تا صبح برای خانواده ت زحمت بکشی، غذا درست کنی، ولی هیچ وقت کسی بهت نگه، “دستت درد نکنه

شروع داستان:

توی یه خونه روستایی توی اطراف شهرکرد، با دستای پینه‌بسته و یه لباس خاکی، جلوی در ایستاده بودم. اون روز، مثل همیشه، از صبح توی مزرعه کار کرده بودم. علفا رو جمع کرده بودم، و یه خروار کار دیگه.

غروب که شد، به جای اینکه برم آشپزخونه و مثل 20 سال گذشته غذا درست کنم، یه تل کاه از آغل آوردم و ریختم وسط اتاق. یه کوه زرد و خشک که بوی خاک می‌داد. 

شوهرم، رضا، و دو تا پسرام، علی و محمد—با چشم گشاد نگاهم کردن. رضا با عصبانیت گفت: “فاطمه، دیوونه شدی؟ این چیه؟” علی پوزخند زد و گفت: “مامان، قراره کاه بخوریم؟”

من آروم، ولی با یه بغض که 20 سال توی گلوم بود، گفتم: “من از کجا بفهمم بهم توجه دارید؟ 20

 سال براتون پخت و پز کردم، عرق ریختم، ولی یه بار نگفتید ‘فاطمه، دستت درد نکنه’.

گفتم شاید فکر کردید کاه می‌خورید!”

همه ساکت شدن، همه هاج و واج همدیگه رو نگاه می کردن.  

از 25 سالگی که با رضا ازدواج کرده بودم، زندگیم همین بود. صبح با خروسا بیدار می‌شدم، توی مزرعه کار می‌کردم، شب غذا می‌ذاشتم جلوی خانوادم.

رضا همیشه می‌گفت: “وظیفه‌ته.” پسرامم بزرگ که شدن، فقط می‌گفتن: “مامان، شام چی داریم؟”

هیچ‌وقت نپرسیدن: “خسته نیستی؟” یا “امروز چکار کردی؟”

حس می‌کردم یه سایه‌ام. مهم نبودم، فقط کارم مهم بود. اون تل کاه، فریاد دلم بود. می‌خواستم ببینم اصلاً منو می‌بینن یا نه. 

رضا اون شب چیزی نگفت، رفت بیرون سیگار بکشه. پسرامم غرغر کردن و خوابیدن. صبح که شد، فکر کردم همه‌چیز تمومه—ولی وقتی رفتم آشپزخونه، علی اومد و گفت: “مامان، دیشب فکر کردم.

تو خیلی کار می‌کنی، مرسی.” محمد پشت سرش اومد و یه لیوان آب برام آورد. اولین بار بود همچین کاری می‌کرد.

غروب، رضا با یه دسته گل وحشی که از مزرعه چیده بود اومد و گفت: “فاطمه، مارو ببخش. تو خیلی برامون زحمت می کشی، تاحالا کسی بهمون یاد نداده بود.

خونه بابام یاد گرفته بودم؟ از کی باید یاد می گرفتم؟.”

چشمام پر اشک شد. 20 سال منتظر همچین لحظه ای بودم.

حالا که به اون روز نگاه می‌کنم، می‌فهمم آدما گاهی غرق روزمرگی می‌شن و نمی‌بینن کی براشون زحمت می‌کشه—شاید لازم باشه بیدار بشن و بفهمن وجودت چقدر توی زندگیشون نعمته. اگه خوشت اومد لایکش کن.

تو چی؟ آیا وجود پر از نعمت دیگران رو توی زندگیت میبنیی و ازشون قدردانی می کنی؟ برامون توی کامنت ها بنویس.

با دوره عزت نفس، اعتمادبه‌نفست رو به اوج برسون و با قدرت به سمت آرزوهات قدم بردار! این دوره بهت یاد می‌ده چطور خودت رو ارزشمند ببینی و زندگیت رو با اطمینان بسازی. همین حالا شروع کن و تفاوت رو حس کن! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.

مطالب مرتبط

وقتی-انتخاب-بین-آدم-و-رباته...

وقتی انتخاب بین آدم و رباته…

تصور کن بری بیمه بخری، یکی با ذوق برات حرف بزنه و راهو نشونت بده، یکی دیگه مثل ربات فقط لیست قیمت بذاره جلوت. شروع...

  • 31 فروردین 04

خواهشمندیم برای فرستادن دیدگاه، وارد ناحیه کاربری خود شوید.