وقتی انتخاب بین آدم و رباته…

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- بدون دیدگاه
تصور کن بری بیمه بخری، یکی با ذوق برات حرف بزنه و راهو نشونت بده، یکی دیگه مثل ربات فقط لیست قیمت بذاره جلوت.
تابستون 1395 بود. توی یه دفتر بیمه توی تهران، ی ساختمون قدیمی با پنجره های قدی و خاک گرفته، با یه کاغذ پر از سوال توی دستم، جلوی میز پذیرش نشسته بودم.
چند روز پیش ماشینم تصادف کرده بود و دنبال یه بیمه خوب بودم. هم ارزون باشه، هم کارمو راه بندازه.
دو تا کارمند اونجا بودن. اولی، سامان، یه جوون حدود 30 ساله با موهای مرتب و یه لبخند گرم؛ دومی، بهروز، یه مرد حدود 40 ساله با چشمای خسته و یه قیافه بیحوصله.
اول رفتم پیش بهروز، نشستم و گفتم: “دنبال بیمه بدنهام، چی دارید؟” اون بدون اینکه نگاهم کنه، یه کاغذ کشید جلو و گفت: “اینا قیمتامونه—این 5 میلیون، اون 7 میلیون. انتخاب کن.” صداش مثل ربات بود. خشک، بیروح.
پرسیدم: “کدام به نفع منه؟” گفت: “خب، هر چی بیشتر پول بدین، بیمه بهتری هم هست.”
حس کردم فقط میخواد پولشو بگیره و تموم.
نه به من فکر میکرد، نه به چیزی جز جیب خودش.
تشکر کردم و بلند شدم، حالم از اون همه سردی گرفته بود.
بعد رفتم سراغ سامان. اون قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: “سلام! چی شده که اومدی؟” گفتم: “ماشینم تصادف کرده، بیمه میخوام.” چشاش برق زد—گفت: “آخ، چه بد! بیا ببینیم چی به دردت میخوره.”
شروع کرد با ذوق حرف زدن، گفت: “این بیمه بدنه کامل داره، اگه بخوای تعمیراتشم پوشش میده. تو چند وقته ماشین داری؟”
گفتم: “دو سال.” گفت: “پس این مدل برات بهتره—هم ارزونه، هم اگه باز تصادف کنی، ضرر نمیکنی.”
انگار داشت برای خودش بیمه میخرید، خیلی خوب حس می کردم داره بهم کمک می کنه، نه اینکه فقط به فروشش فکر کنه.
آخرش گفت: “اگه سوالی داری، بگو تا بهت بگم، میخوام خیالت راحت باشه.”
همونجا بیمه رو ازش خریدم، حس خوبی بهم داد.
چند روز بعد، توی یه مهمونی، یکی از دوستام گفت: ی کارمند خوب استخدام کردم.
گفتم: کی هست؟ گفت: قبلا توی بیمه کار می کرد. ی روز که رفتم برای ماشینم بیمه بگیرم، چنان حرفه ای و مسئولیت پذیر صحبت می کرد که بهش پیشنهاد کار دادم و گفتم این به درد من می خوره.
وقتی پرس و جو ازش کردم، فهمیدم سامان رو استخدام کرده، چه پول خوبی هم بهش می داد.
پیش خودم گفتم حقشه. خوب کسی رو استخدام کردی. آدمایی که سعی می کنن کارشون رو خوب و حرفه ای انجام بدن روی زمین نمی مونند.
جالبه الان چند سال میگذره، بهروز هنوز همونجا بود. توی همون ساختمون قدیمی و صداش که خیلی خسته و بی روح بود.
فهمیدم فرقشون چیه؟ سامان به ما فکر میکرد، بهروز فقط به خودش.
حالا که بهش نگاه میکنم، میفهمم آدما دنبال چیزی بیشتر از یه قراردادن—دنبال اینن که دیده بشن، بهشون اهمیت داده بشه. سامان با ذوقش این حس و بهم می داد، اما بهروز نه.
تو چی؟ آیا تا به حال رفتار فروشنده باعث شده که ازش خرید بکنی؟ برامون توی کامنت ها بنویس.
با دوره صداسازی، صدات رو به یه ابزار قدرتمند برای موفقیت تبدیل کن! این دوره بهت کمک میکنه با تمرینهای حرفهای، صدایی جذاب و گیرا داشته باشی. همین امروز برای درخشیدن شروع کن! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.