سه سوته شوهرمو غافلگیر کردم
"تصور کن بخوای ضعفای عشقت رو لیست کنی و تندتند بنویسی، ولی دنبال خوبی‌هاش که میری انگار توی یه کویر گم شدی—من و...
دسته داستان های جذاب
از ترس اخراج تا آرامش: روزی که راز کار رو کشف کردم
تصور کن توی یه اداره کار می‌کنی، هر روز با ترس از اخراج میری سرکار، و رئیس با یه اخم همه رو توی مشتش نگه می‌داره....
وال استریت، سقوط یک کمدین: داستان ادی که خونه‌ش رو هم از دست داد
تصور کن یه روز صبح بیدار شی و ببینی تمام ثروتت توی بورس دود شده، حتی خونه‌ت رو هم از دست بدی! این داستان ادی کانتوره،...
از موفقیت تا شوک: وقتی اجاره سالن سمینارم 300 درصد بیشتر شد
تصور کن سمیناری توی یه هتل برنامه‌ریزی کرده باشی، بلیطا فروخته شده باشه، و یهو مدیر هتل بگه: "اجاره سالن 300 درصد...
داستان: وقتی گرسنه بود، خواب نداشت… حالا میلیون‌ها نفر چشم به راهشن
تصور کن یه روز توی واگنای کاه بخوابی، با گدایی دنبال غذا باشی، ولی یه روزی 60 میلیون نفر بیان نمایشاتو ببینن و...
۵۰ سال گذشت، هنوز پولدار نشدم… ولی یه چیز مهم‌تر پیدا کردم
تصور کن 50 سالت باشه، یکی از آرزوهات این باشه که پولدار بشی تا بتونی به بقیه کمک کنی، اما هنوز بهش نرسیدی، اما به جاش...
سیلی که به کمک آبراهام لینکلن اومد
"تصور کن رئیس‌جمهور باشی، ارتش دشمنت بعد از یه نبرد بزرگ فرار کنه، ژنرالت دنبالشون نره، لینکلن به جاش کار دیگری...
با ی تغییر کوچیک، کتابم پرفروش شد
"تصور کن کتابت فروش نره، ولی یه روز بفهمی فقط با عوض کردن اسمش می‌تونی همه‌چیز رو تغییر بدی—من این کار رو کردم و...
از رویاهای بزرگ تا قلم‌مو: وقتی گفتم نقاش می‌شم
تصور کن بچه باشی و به جای اینکه بگی میخام دکتر یا مهندس بشم، بگی میخام نقاش بشم. شروع داستان: توی خونه با یه دفتر...
از قربون‌صدقه تا سکوت: روزی که مریضی ساختگیم لو رفت
این چند سال خودمو به مریضی زدن خیلی برام خوب بود، چون همیشه مادرم بهم توجه می کرد و قربون صدقه ام می رفت تا اینکه...
یک خط، یک شغل، یک خودِ جدید: داستان استخدام من
تصور کن یه روز با یه عالمه تردید بشینی رزومه بفرستی، ولی به جای اینکه فقط بگی "من کی‌ام"، بگی "من چطور می‌تونم فرق...
ی ضرب المثل چینی زندگیم را نجات داد
"تصور کن هر روز به بقیه بگی چرا اینجوری‌ان، ولی خودت توی خونه‌ت غرق شلختگی باشی—ولی ی ضرب المثل چینی معادلات همه...
راز گسترش دایره ارتباطات، تو یه کار ساده پنهونه
تصور کن بخوای با یه عالمه آدم دوست شی، باهاشون ارتباط داشته باشی، و ی کار کوچیک بتونه دایره دوستاتو صد برابر...
از موش فضول تا ستاره موسیقی: لحظه‌ای که استیو واندر متولد شد
تصور کن یه بچه نابینا، توی کلاس درس نشسته و یه دفعه معلم ازش بخواد یه موش فضول رو پیدا کنه، اونم به خاطر اینکه گوش...
روزی که از دهان بینی خسته شدم
"تصور کن یه تصمیم کوچیک بگیری، ولی چون دنبال تایید بقیه‌ای انقدر این دست اون دست کنی که آخرش همه‌چیز خراب بشه. من...
“از 50 دلار به یک میلیون: پیشنهادی که عقلم رو برد
تصور کن پیشنهاد مدیریت ی شرکت غول رو بهت بدن با حقوق سالی یه میلیون دلار، در حالی که تخصصت از بقیه کمتره! در شرایطی...
داستان: یه شب عید، یه پسر تنها… و یه کاری که هیچ‌وقت فراموش نکرد
تصور کن ی پسر ده ساله تنها و مریض، توی بیمارستان. پدرش فوت کرده و مامانش برای خرج بیمارستان باید کار کنه و مجبوره ازش...
روزی که هنری فورد توی دادگاه متهم به بی‌سوادی شد
"تصور کن یه مجله معروف تورو بی‌سواد خطاب کنه و مجبور شی توی دادگاه ثابت کنی که نیستی، هنری فورد (غول خودروسازی...
