داستانی الهام گرفته از کتاب «آیا تو آن گمگشته ام هستی؟» نوشتهی باربارا دی آنجلیس

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- بدون دیدگاه
داستانی الهام گرفته از کتاب «آیا تو آن گمگشته ام هستی؟» نوشتهی باربارا دی آنجلیس
شروع داستان:
باربارا یه مراجعه کننده داشت به اسم لیزا. لیزا زن موفقی بود؛ توی شرکت تبلیغاتی کار میکرد، مستقل بود، تحصیلکرده، و از نظر دیگران همهچی تموم. ولی ته دلش همیشه یه خلأ بود. یه حس تنهایی که با هیچچی پُر نمیشد. یه روز با یه مرد آشنا شد به اسم مایکل.
مایکل خوشصحبت بود، مودب، اهل مطالعه، و حتی به همون موسیقیهایی علاقه داشت که لیزا عاشقشون بود.
همهچی خیلی سریع پیش رفت. فقط بعد از چند هفته، لیزا مطمئن بود که مایکل «همون آدمیه که آرزشو داشت».
حتی به دوستاش گفت: «احساس میکنم بالاخره اون نیمهگمشدهم رو پیدا کردم!»
🎢 رابطهای رویایی که کمکم تبدیل شد به ترنهوایی
اما چیزی که لیزا ندیده بود، این بود که مایکل بلد بود چطور “ظاهر ایدهآل” از خودش نشون بده، ولی توی عمق شخصیتش، اصلاً آمادهی یه رابطه واقعی و پایدار نبود. اوایل، مایکل عاشقپیشه و مهربون بود. ولی کمکم: دیر جواب پیامهاش رو میداد.
- وقتی لیزا ناراحت میشد، میگفت: «تو زیادی حساسی»
- یه بار سر یه مهمونی خانوادگی، گفت «من اهل تعهد نیستم، فعلاً بذار راحت باشیم»
- و لیزا، با اینکه میدید این رفتارها اذیتش میکنن، باز هم میگفت: «شاید مشکل از منه… شاید باید بیشتر صبر کنم…»
📉 وقتی به جای عشق، وابستگی شکل میگیره
باربارا دی آنجلیس خیلی قشنگ توضیح میده که توی رابطهای که از روی نیاز عاطفی شروع بشه، آدمها بیشتر از اینکه عاشق خودِ فرد باشن، عاشق احساس “پُر شدن خلأ درونیشون” میشن. لیزا دقیقاً توی همین تله افتاده بود. اون عاشق مایکل نشده بود؛ عاشق اون تصویری شده بود که ازش توی ذهن خودش ساخته بود.
و هر بار که مایکل عقبنشینی میکرد، لیزا بیشتر تلاش میکرد نگهش داره، چون نمیخواست دوباره حس تنهایی برگرده.
💬 مشاورهی باربارا به لیزا
وقتی لیزا پیش باربارا اومد، ازش پرسید: «چرا من همیشه عاشق آدمایی میشم که تهش رنجم میدن؟ نکنه لیاقت عشق واقعی رو ندارم؟»
باربارا جواب قشنگی بهش داد: «تو دنبال نیمهگمشدهت نیستی، دنبال یه مرهم برای زخمای قدیمیت هستی.
اگه اول خودتو کامل نکنی، هیچکسی نمیتونه کاملت کنه.»
این جمله برای لیزا مثل تلنگر بود. برای اولین بار تصمیم گرفت به جای اینکه دنبال نجات رابطه باشه، روی نجات خودش کار کنه.
🧘♀️ مسیر برگشت به خود واقعی
لیزا شروع کرد به:
- نوشتن احساساتش توی دفتر روزانه
- شرکت توی جلسات رواندرمانی
- وقت گذروندن با خودش، بدون ترس از تنهایی
- یاد گرفتن اینکه عشق سالم، ترسناک نیست، بلکه آرومه
چند ماه بعد، خودش با ارادهی کامل، رابطه با مایکل رو تموم کرد. دیگه دنبال توضیح نبود.
فهمیده بود که اون آدم قرار نبوده “گمگشته”ی زندگیش باشه. فقط یه نشونه بوده برای اینکه لیزا بفهمه هنوز باید خودش رو پیدا کنه.
💡نتیجه گیری:
داستان لیزا، قصهی خیلیهامونه.
همهی ما ممکنه یه روزی با کسی آشنا شیم که انگار از توی خوابهامون اومده، ولی بعد بفهمیم اون فقط تصویری بوده که خودمون خلق کردیم.
و مشکل این نیست که اون آدم “بد” بوده، مشکل اینه که ما از “خودمون دور بودیم”.
باربارا توی کتابش میگه: «تو اول باید اون گمگشتهی درون خودت رو پیدا کنی. تا وقتی خودت رو کامل نکنی، هیچ رابطهای کاملت نمیکنه.»
اگه الان توی رابطهای هستی که بیشتر از اینکه بهت آرامش بده، استرس میاره…
یا اگه حس میکنی مدام باید بجنگی تا نگهش داری…
شاید وقتشه این سوال رو از خودت بپرسی: «آیا واقعاً اون گمگشتهمه؟ یا فقط یه تکهی موقتیه برای پر کردن خلأ تنهاییم؟»
یادت باشه: عشق واقعی اونیه که اول از خودت شروع بشه. ❤️✨
با دوره عزت نفس، اعتمادبهنفست رو به اوج برسون و با قدرت به سمت آرزوهات قدم بردار! این دوره بهت یاد میده چطور خودت رو ارزشمند ببینی و زندگیت رو با اطمینان بسازی. همین حالا شروع کن و تفاوت رو حس کن! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.