داستانی الهام گرفته از کتاب “به سوی خویشتن از یاد رفته” از پادرا فریادیان

- نویسنده: گروه آموزشی قله
- بدون دیدگاه
کتاب به “سوی خویشتن از یاد رفته” نوشته ی پادرا فریادیان، ما را به سفری درونی برای کشف دوباره خود و یافتن مسیر درست در زندگی هدایت میکند. در این کتاب، فریادیان به ما میآموزد که چگونه به عمق درون خود برویم، به احساسات و خواستههای حقیقی خود گوش دهیم و از این طریق زندگیای پر از معنا و رضایت بسازیم.
شروع داستان:
محمد ، مردی ۴۵ ساله بود که زندگیاش به نظر میرسید در یک دور باطل گیر کرده است. شغل خوبی داشت، خانهای شیک و خانوادهای دوستداشتنی، اما چیزی در درونش احساس میکرد که این زندگی او نیست. او به شدت از روزمرگیها و تکرارهای بیپایان زندگی شاکی بود و حس میکرد که هیچچیز واقعی در زندگیش وجود ندارد. محمد بیشتر روزهایش را در کار میگذراند و شبها با احساس تنهایی و پوچی به خواب میرفت. او احساس میکرد که خودش را از یاد برده است.
یک روز که محمد در حال جستجوی کتاب برای مطالعه بود، کتاب به سوی خویشتن از یاد رفته را پیدا کرد و شروع به خواندن کرد. اولین بخش از کتاب که به نظرش بسیار تاثیرگذار آمد، جایی بود که فریادیان از مفهوم «خویشتن واقعی» صحبت میکند. او در کتاب مینویسد: “ما گاهی آنقدر در دنیای بیرونی گم میشویم که فراموش میکنیم که خود واقعیمان کجاست. ما نیاز داریم که دوباره به درون خود نگاه کنیم، به صدای درونیمان گوش دهیم و خویشتن خود را از نو بیابیم.”
این جملات به شدت ذهن محمد را به خود مشغول کرد. او به خود گفت: “اگر هیچچیز در زندگیام درست نیست، پس شاید مشکل در خود من باشد. شاید من خودم را گم کردهام.” محمد تصمیم گرفت که به خود فرصت دهد تا با دقت بیشتری به درون خود نگاه کند و جواب سوالات بزرگ زندگیاش را پیدا کند.
او شروع به مرور گذشتهاش کرد. یادش آمد که زمانی که جوانتر بود، همیشه پر از اشتیاق و ایدههای جدید بود. اما به مرور زمان، با فشارهای زندگی، مسئولیتها و انتظارات دیگران، احساسات و آرزوهای خودش را فراموش کرده بود. او همیشه خود را با توقعات دیگران تطبیق میداد و برای رضایت دیگران تلاش میکرد. محمد به این نتیجه رسید که تمام این سالها، زندگیاش به خاطر نادیده گرفتن خویشتن واقعیاش، تبدیل به یک روند تکراری و بیروح شده بود.
در یکی از فصلهای کتاب، فریادیان توضیح میدهد که برای بازگشت به خود، ابتدا باید به نیازهای درونی خود گوش داد و یاد گرفت که خود را از دنیای بیرون جدا کنیم. محمد تصمیم گرفت که این کار را امتحان کند. او شروع به مدیتیشن و تمرینهای ذهنی کرد تا بتواند به درون خود سفر کند و احساسات حقیقیاش را کشف کند. ابتدا این تمرینها سخت بود و او نمیتوانست تمرکز کند، اما کم کم با تمرینهای مداوم، توانست به آرامش درونی دست یابد.
یکی از روزها، وقتی محمد در حال پیادهروی در پارک بود، ناگهان در یک لحظه، احساس کرد که تمام چیزهایی که در زندگی به دنبالشان بوده، در باعث شده ارتباط با خویشتن واقعیاش را از دست بدهد. او متوجه شد که همه چیزهایی که در گذشته برایش مهم بودند، نظیر پول، شهرت و رضایت دیگران، در حقیقت نیازهای درونی او نبودند. در آن لحظه، محمد تصمیم گرفت که دیگر به مسیر قبلی خود ادامه ندهد و به دنبال کشف خود واقعیاش باشد.
یکی از بزرگترین چالشهای محمد این بود که او در گذشته به شدت به تایید و تشویق دیگران وابسته بود. اما حالا به این نتیجه رسید که برای یافتن خود، باید این وابستگی را کنار بگذارد. او به خود قول داد که برای رضایت و تایید دیگران زندگی نخواهد کرد، بلکه هدفش این خواهد بود که به خود حقیقیاش نزدیکتر شود.
محمد شروع به انجام تغییرات کوچک در زندگیاش کرد. یکی از اولین کارهایی که انجام داد، این بود که ساعتهایی را برای خود اختصاص دهد. به جای اینکه تمام وقتش را صرف کار یا خانواده کند، زمانی را به فعالیتهایی اختصاص میداد که واقعاً از انجام آنها لذت میبرد. او شروع به نقاشی کرد، ورزشی که همیشه دوست داشت، ولی هیچوقت وقت برایش نداشت. علاوه بر این، او تصمیم گرفت که با افرادی که از انرژی منفی برخوردار بودند، کمتر ارتباط برقرار کند و وقتش را بیشتر با کسانی بگذراند که از نظر ذهنی و روحی به او انرژی مثبت میدهند.
یک روز، محمد در حال نوشتن در دفتر خاطراتش بود که به این فکر کرد که چطور توانسته است به این مرحله از زندگی برسد. او به یاد آورد که از زمانی که به درون خود نگاه کرده و شروع به شناخت بیشتر خود کرده بود، تغییرات زیادی در زندگیاش رخ داده بود. محمد دیگر احساس تنهایی نمیکرد، بلکه به یک آرامش درونی دست یافته بود که به او کمک میکرد تا به شیوهای جدید به زندگی نگاه کند.
بعد از مدتی، محمد متوجه شد که تغییرات درونی او نه تنها روی زندگی شخصیاش بلکه بر روابطش با دیگران نیز تاثیر گذاشته است. او روابط بهتری با خانوادهاش داشت و حتی در شغلش نیز موفقیتهای بیشتری کسب کرد، زیرا اکنون از احساسات و نیازهای درونیاش آگاه بود و با اعتماد به نفس بیشتری در تصمیمگیریها عمل میکرد.
💡 نتیجه گیری:
این داستان از کتاب به سوی خویشتن از یاد رفته به ما یاد میدهد که هیچچیز در زندگی به اندازه بازگشت به خود واقعیمان اهمیت ندارد. محمد با گذراندن یک مسیر درونی و پیدا کردن خویشتن گمشدهاش، توانست زندگیاش را تغییر دهد و به آرامش و موفقیت دست یابد. این کتاب به ما میآموزد که اگر میخواهیم در زندگی به چیزی برسیم که واقعاً شایستهاش هستیم، باید ابتدا به درون خود نگاه کنیم و از آنجا شروع به تغییر کنیم. اگر شما هم خود حقیقی تان را گم کرده اید، شاید وقت آن رسیده که به خویشتن خویش بازگردید و مسیر زندگیتان را از نو بسازید.✨
دوره فروش موفق، رازهای تبدیل شدن به یک فروشنده حرفهای رو بهت نشون میده! با تکنیکهای کاربردی این دوره، فروشات رو چند برابر کن و به درآمد رویاییات برس. فرصت رو از دست نده، الان وقت موفقیته! برای تهیه این دوره از اینجا ببینید. کلیک کنید.