گروه آموزشی قله

شروع داستان:

آرش یه مهندس نرم‌افزار بود که حدود ۱۰ سال تو یه شرکت بزرگ تو تهران کار می‌کرد. درآمدش بد نبود، مزایا داشت، بیمه و همه چی مرتب، ولی ته دلش یه چیزی کم بود… همیشه آرزوی داشتن یه کسب‌وکار برای خودش رو داشت.
یه دفتر کوچیک، یه تیم کوچولو، ایده‌های خودش، و اینکه کسی بالا سرش نباشه. خلاصه اون حس استقلال واقعی رو می‌خواست تجربه کنه.

اما خب، مثل خیلی‌های دیگه، ترس داشت. ترس از نداشتن حقوق ثابت. ترس از اینکه اگه شکست بخوره چی می‌شه؟
ترس از اینکه “اگه همه چی رو ول کنم و آخرش هیچی نشه چی؟”

تا اینکه یه روز، یکی از دوستاش یه کتاب بهش معرفی کرد: «پیش از آنکه کارتان را رها کنید به فکر یک تجارت باشید» از رابرت کیوساکی.

🔥 جرقه‌ای که کتاب زد

آرش گفت: “من اولش فکر کردم اینم یه کتاب انگیزشی دیگه‌ست که فقط می‌گه برو دنبال رویاهات و ول کن کارتو.

ولی وقتی خوندمش، دیدم نه، این یکی خیلی واقعی‌تر حرف می‌زنه. اصلاً نمی‌گه بی‌گدار به آب بزن. می‌گه اول حسابی آماده شو، بعد برو.”

رابرت توی کتاب با تمام جزئیات توضیح می‌ده که چطوری باید به‌جای اینکه از یه کارمند به یه کارآفرین تبدیل بشی، اول “ذهنت” رو آماده کنی.
نه فقط پول، بلکه مهارت، طرز فکر، و حتی روابطت باید رشد کنه تا بتونی از این پل رد شی.

🧠 پنج خط فکری

رابرت توی کتابش می‌گه برای اینکه بتونی یه بیزینس بسازی، باید اول پنج طرز فکر رو در خودت ایجاد کنی:

1. ریسک‌پذیری
2. مدیریت پول
3. توانایی یادگیری پیوسته
4. حل مسئله و تصمیم‌گیری سریع
5. توانایی رهبری تیم

آرش دید توی اکثر اینا هنوز خیلی جای کار داره. مثلاً بلد بود با کد کار کنه، ولی بلد نبود با آدم‌ها کار کنه.

نمی‌دونست چطوری باید با مشتری حرف بزنه، یا چطور قیمت‌گذاری کنه.

پس تصمیم گرفت فعلاً کارشو نگه داره، ولی موازی باهاش، شروع کنه به یاد گرفتن چیزهایی که برای بیزینس لازم داره.

📚 یادگیری در عمل

آرش شب‌ها وقت می‌ذاشت، شروع کرد به یاد گرفتن چیزهایی مثل بازاریابی دیجیتال، فروش، رفتار مصرف‌کننده، حسابداری ساده و چیزهایی که هیچ‌وقت تو دانشگاه بهش یاد نداده بودن. یه جمله تو کتاب خیلی روش تاثیر گذاشته بود:

“مدرسه شما را برای کار کردن برای دیگران آماده می‌کند، نه برای ساختن کسب‌وکار خودتان.”

پس خودش دست‌به‌کار شد. یه اکانت اینستاگرام ساخت. یه وب‌سایت کوچیک زد. با دوتا پروژه‌ی فریلنسری شروع کرد.
شب‌ها و آخر هفته‌ها برای بیزینس خودش وقت می‌ذاشت، صبح‌ها می‌رفت سر کار.

تقریباً یه سال اینطوری دو شغله بود. خسته‌کننده بود؟ آره! ولی به قول خودش: “اون یه سال، من بیشتر از کل عمرم چیز یاد گرفتم.”

💡 نقطه‌ی جهش

بعد از حدود ۱ سال، درآمد پروژه‌های شخصی‌اش از حقوق شرکتش رد شد. تازه اون موقع بود که به خودش گفت:

“حالا وقتشه که جدی به ترک کار فکر کنم.” ولی عجله نکرد. رابرت توی کتاب یه چیز خیلی مهم یاد داده بود:
“تا وقتی کسب‌وکار شما نتونه بدون حضور مستقیم‌تون هم درآمدزایی کنه، شما هنوز یه کارمندید، فقط این‌بار برای خودتون.”

پس آرش رفت سراغ ساخت سیستم. استخدام کرد، اتوماسیون پیاده کرد، فرآیندها رو نوشت، وظایف رو تقسیم کرد.

حالا دیگه کارش شده بود مدیریت و هدایت. اون موقع بود که با خیال راحت استعفا داد.

🛤️ امروز آرش کجاست؟

الان ۳ سال از اون روز می‌گذره. آرش یه استارتاپ کوچیک داره تو حوزه طراحی اپلیکیشن و UX/UI. یه تیم ۶ نفره داره و یه دفتر نقلی ولی گرم و با صفا.

می‌گه: “اگه اون موقع احساساتی تصمیم می‌گرفتم و بی‌برنامه کارمو ول می‌کردم، شاید الان یه شکست‌خورده‌ی دیگه بودم.

ولی به لطف این کتاب، فهمیدم مسیر کارآفرینی هم عشق می‌خواد، هم منطق.”